Dienstag, 25. September 2007
تکبیر برای اسکندر مقدونی
کانال خصوصی و غیر دولتی ( Pro 7 ) ٱلمان یک هفته تمام ما را تبلیغ باران کرد که: ای ملت چه نشسته‌اید! یکشنبه شب فیلم پرشکوه اسکندر مقدونی را به نمایش خواهیم گذاشت.
من به چند دلیل مشتاق تماشای این فیلم بودم:
- یک: علاقه وافر به تاریخ گذشته، بویژه تاریخ پرشکوه وطن‌ام.
- دو: دیدن فیلم‌های صندل‌پوش(Sandal and sword Movie) " اسپارتاکوس" و "هانیبال" در ایام جوانی، مرا مسحور کرده بودند. سال گذشته نوشته‌ای در سه بخش در رابطه با جنگ دریایی کارتاژها و رومی‌ها برسر بندر "سیراکوز" در جزیر سیسیل منتشر کردم [ اینجا].
- سه: بخش‌هایی از فیلم اسکندر را پس از تولید در آگهی‌ها دیده بودم و مرا مشتاق دیدن‌اش کرده بود.
- چهار: سرگذشت جناب اسکندر میرزا، که چه بخواهیم چه نخواهیم سرنوشت‌اش و تاریخ‌اش با تاریخ وطن ما گره خورده است.
*
روز شنبه مسافت نیم‌ساعته بین منزل و مغازه ترک‌ها را با ماشین طی کردم و مقداری رطبِ‌ تازه و لورک (curd cheese ) خریدم و به منزل آوردم.
نمی‌دانم این رطب‌ای را که ترک‌ها می‌فروشند مال کدام مملکت است؟ به‌هرحال تعریفی ندارد و هر گز جای رطب " کبکاب" و "سمرون" بوشهر خودمون را نمی‌گیرد ولی خُب، به‌تر از هیچ است.
*
وقت موعود فرا رسید، سر ساعت 20:15 دقیقه، طبق اخلاق پسندیده و وقت‌شناسی آلمان‌‌ها، پخش فیلم سه‌ساعت و 45 دقیقه‌ای، با هنر پیشه‌گی آنجلینا ژولی، که در طول فیلم اصلا پیر نشد، کالین فارل و آنتونی هاپکینز به کارگردانی اُلیور استون، محصول سال 2004 ، شروع شد.
از این سه ساعت و 45 دقیقه حدود 45 دقیق‌اش را برای پخش آگهی‌های تجارتی متعدد کسر کنید. همسایه 80 ساله‌ام، که پارسال عمرش را داد به‌شما، هر بار با پخش آگهی بین فیلم‌ها، دادش به هوا می‌رفت. می‌گفت: درست وسط یک صحنه پرهیجان یه‌دفعه فیلم قطع و آگهی پخش می‌شود. من از این کار تلویزیون استقبال می‌کنم. چون فرصتی‌ست که آدم یک کاپوچینو برای خودش درست کند یا لیوان آبی بخورد یا آبجویی باز کند یا دستشویی برود یا بلند بشود و کمی نرمش کند. بگذریم...
*
توی کاناپه لم داده بودم، آهسته آهسته رطب را به لورک ( Lurak ) آغشته، در دهان مزه مزه و فیلم را تماشا می‌کردم.
فیلیپ پادشاه یک‌چشم مقدونی، بارگاه پرشکوه و بسیار تمیز، تولد فرزندش آلکساندر، کودکی و تربیت‌اش. ناگهان خشک‌ام زد، رطب توی دهن‌ام زهرمار شد. هرچه فحش و بد و بیراه به آلمانی و به بوشهری و به زبان دریانوردی بلد بودم نثار پدر و مادر و جد و آباء سناریونویس و کارگردان کردم.
حرام‌زاده‌ها از همان ابتدای فیلم بدو بیراه به ایران می‌گفتند. دایه‌ها و مربی‌های ذکور و اناث به اسکندر یاد می‌دادند ایرانی‌ها قومی بربر، وحشی و فاقد تمدن هستند، از انسانیت بویی نبرده‌اند و فقط بلدند با بی‌رحمی اقوام ممالک دیگر را تحت سلطه‌ی خود درآورده و مرد و زن و بچه را بَرده و کنیز خود سازند. می‌گفتند ما یونانی‌ها از نسل زُبده هرکولس و از نوادگان آشیل هستیم، زئؤس خدای ماست و وظیفه داریم بشریت را از چنگ ایرانی‌های وحشی نجات دهیم!
گفتم تُف تو گور پدرتان! پس آن منشور حقوق بشر کورش و آزادی یهودیان بابل چی شد؟ آن خدمت‌هایی که اکثر شاهان هخامنشی به بشریت کردند چی‌شد؟ شما حکومت ظالم آخوند‌ها و چرندیات احمدی‌نژاد را با ‌تاریخ سیصد سال پیش از میلاد پیوند می‌‌‌زنید؟
*
در صحنه نبردِ بین اسکندر و ایرانیان: یونانی‌ها همه سه‌تیغه ریش‌زده و اصلاح کرده بودند، موها همه بلوند و براق و آرایش‌کرده، چشم‌ها همه آبی و زلال، قیافه‌ها همه بشاش. کلاه خود‌های پردار طلایی و نقره‌ای...
در طرف مقابل ایرانی‌ها، همه نشُسته و آب‌ندیده ( تنها داریوش را حمام برده کیسه کشیده بودند، لباس نو و غیر مندرس تن‌اش کرده بودند و ریش دراز سیاه فتحعلیشاهی‌اش را شانه کرده بودند. آن‌هم لابد برای این‌که در نبرد با اسکندر هم شأن او بشود).
بقیه ریشوها کسانی بودند که پوشش‌شان بر تن‌شان داد می‌زد، قیافه‌ها همه فتوکپی خامنه‌ای و حسین شریعتمداری، فقط چفیه‌ی فلسطینی روی دوش کم داشتند. صورت‌ها همه اخمو و دژم، نگاه‌ها همه خشن و آکنده از کینه و نفرت...
اسکندر در رجز‌خوانی‌اش می‌گفت: ما برای آزادی بشر می‌جنگیم. سربازهای ایرانی اما به‌زور به میدان آورده شده‌اند. ما باید سعی کنیم داریوش را به اسارت بگیریم یا بکشیم. آنوقت ایرانی‌ها خود به‌خود فرار می‌کنند. می‌گفت دلیل وحشی‌گری ایرانی‌ها این است که سواد خواندن و نوشتن ندارند و اصلا نمی‌دانند کتاب چیست ...
هرچه رجز خوانی بود از اسکندر بود. شاه ایران گُنگ شده بود و مثل لال‌ها با ایما و اشاره‌ی دست و انگشتان یکی دو باردستوری به سربازان‌اش صادر کرد، که منِ چیزی از آن‌ها سر در نیاوردم.
*
هر تیری که از کمان یونانی‌ها رها می‌شد به‌هدف می‌خورد و هر شمشیری که فرود می‌آمد فرقی را می‌‌شکافت یا بازویی را می‌درید. نیزه‌های پرتاب شده شکم سربازان پارسی را سوراخ و ازپشت‌شان بیرون می‌آمد
سربازان داریوش اما قبل از هر ضریت نخست نعره " الله اکبر" ! سر می‌کشیدند. و چون سیاهی لشکر را لابد از کشورهای گواتمالا، پورتوریکو یا مکزیک، که آشنایی بازبان عربی یا فارسی ندارند، تهیه دیده بودند، "الله اکبر" را چیزی شبیه « الله و بَک بَک » تلفظ می‌کردند. شمشیر که فرود می‌آمد فقط تریج قبای سرباز یونانی را جر می‌داد.
*

یونانی‌ها با یکی دوتا کشته بر ایرانیان پیروز شدند و داریوش، همانطور که انتظار می‌رفت، منتظر پایان نبرد نماند و خیلی زود فرار را بر قرار ترجیح داد.

جالب‌تر این‌که وقتی اسکندر پیشاپیش ارتش‌اش وارد بابل، پایتخت!! ایران شد، ایرانی‌ها همه تکبیر می‌گفتند و فریاد الله و اکبر ازگوشه و کنار بلند بود، و همه خوشحال که اسکندر آن‌‌ها را از یوغ داریوش آزاد کرده‌است. در شب‌نشینی که به افتخار ارتش پیروزمند ترتیب داده شده بود دختران پارسی با آهنگ‌های عربی "شب‌های بیروت" برای سربازان یونانی رقص شکم می‌‌کردند.
*
چون نیک نظر کرد پر خویش بر او دید / گفتا ز که نالیم...
رژیمی که نخبگان خودش را بی‌پروا می‌کشد، دگراندیشان را گلو می‌برد و کارد آذین می‌کند، نسل تربیت‌کرده خودش را بنام اراذل و اوباش در ملأ عام به جرثقیل می‌آویزد، سرمایه مملکت‌اش را حاتم‌بخشی و حراج می‌کند. اگر وحشی و بربر نیست پس چیست؟ از که بنالیم؟ چه جای شکایت از هالیوود‌نشینان؟
*
کانال را عوض کردم و از خیر دیدن بقیه فیلم گذشتم. خصوصا که داستان همجنس‌گرایی اسکندر هم شروع شد و قضیه ماچ و بوس‌ با رفیق همراه و همسفر‌ش و غافلگیر شدن‌شان توسط عیال اسکندر و سپس لیسیدن لب و لوچه مردان گیس‌دراز هندی، پس از تصرف هند، که بد جور حال و هوای غیر اسلامی به فضا بخشیده و باطل‌کننده روزه شده بود ...
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin مطلب را به دنباله بفرستید: Donbaleh
Freitag, 14. September 2007
اگر گفتید...


بسم‌الله الرحمان الرحیم
لا حول و لا قوت الا بالله
یا حضرت عباس

اگر گفتید این چیست؟

راهنمایی
یک - بادمجانی‌ست رسیده، که رندان به‌مزاح عینک به‌آن زده‌اند
دو - از بستگان زعفر جنی‌است که برای یاری و کمک به جمهوری اسلامی ظاهر شده است.
سه - یکی از خواهران زینب است که چشمانش کم‌سو شده و قبل از ‌عمل خیر چماق‌‌زنی، عینک زده است.
چهار - گربه سیاهی‌ست زیر نردبان، در جمعه‌ای در سیزدهم یک برج.
پنج - یک زن مسلمان محجبه ایرانی‌ست که مجبورش کرده‌اند بادمجون بشود.
شش - ..... خودتان حدس بزنید چیست!
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin مطلب را به دنباله بفرستید: Donbaleh

Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com