نخستاین فیلم را تماشا کنید تا بعد براتون تعریف کنم.
* عرض کنم دوستی دارم، که او نیز در پرتو سیاستهای ایرانستیزیی دولتمردان جمهوری اسلامی، مثل من آواره از وطن شده است.
ما دو تا در ایام جوانی در یکی از بنادر جنوب، دوست و همکار بودیم. اینک او "لندننشین" شده است و من " هامبورگمکان". گهگاه تماسی داریم، درد دلی و یادی از ایام جوانی.
چندی پیش زنگ زد. گفت فلانی هنگام سخنرانیی آقای احمدینژاد، دکتر احمدینژاد، در دانشگاه کلمبیا، من نیز برای دید و بازدید از قوم و خویش و ملاقات با دوست و آشنا، بر حسب اتفاق در آمریکا بودم و ناچار شاهد ماجرا. اتفاق جالبی نیز رخ داد، که اگر حال و حوصله اش داشتهباشی برات تعریف کنم.
گفتم بگو... فعلا که بیکارنشستهایم، سراپا گوشیم... او گفت و گفت و من که خوشی زیر دلم زده و اغلب بدنبال بهانهای هستم برای خندیدن؛ جای شما خالی قاه قاه خندیدم...
گفتم اجازه بده شرح این ماجرا را بنام خودت در وبلاگ منتشر کنم. با دستپاچگی گفت: نه... نه... نه ...
گفت: تو را به جدّت قسم، تو را به حضرت عباس، این کار را نکن! میخوای بدبختم کنی؟ گفت: تو دریانوردی و نه از بَمبَک(کوسه) هراسی داری و نه از نهنگ ترسی. نه از تُندباد واهمهای داری نه از پلنگ بیمی، نه ازتوفان نه از دریا نه از صحرا نه سونامی، نه از آتش نه از باران...
گفت ما پوستمان از پوست پیاز هم نازکتر است. سالی یکبار نیز دزدکی سری به وطن میزنیم. تو این سن و سال و با این کمر خمیده و با این موی سپید نه نای شلاق خوردن داریم و نه حال زندان رفتن.
بنویس! ولی اسمی از من مبر! گفتم نترس، اینهمه از خشم آخوند! من نامی از تو نمیبرم.
و در دل گفتم وطن را از ما گرفتند، ایمان را از ما گرفتند، تاریخ ما را خدشه دار کردند، جرأت و جُربزه ایرانیمان چه شد؟ مگر همین ما نبودیم که از حلب تا کاشغر زمین زیر سُم ستوران اجدادمان میلرزید؟ . و اما اصل قضیه: *
میگفت شنیده است رئیسجمهور پس از سخنرانی مشعشعانه و دشمنشکناش در دانشگاه کلُمبیا و بعد از پاسخهای آنچنانی به پرسشهای اینچنانیی مستمعین و حضار؛ جلسه را بهقصد استراحت و رفع خستگی و برای نوشیدن فنجانی چای دیشلمه ترک و به حجرهای خلوت وارد میشود و پس از گفتن یک آخییییششش دراز و کشیده، توی مُبل ولو میشود... پس از گذشت چند لحظه، میبیند از بیرون سر و صدا بگوش می رسد. میپرسد چه خبر است؟ بهعرض میرسانند که عدهای خبرنگار (خارجی – اسلامی) اصرار در معارفه و مصافحه دارند و اشتیاق برای مصاحبه.
احمدینژاد میگوید: خُِب ... کی بهتر از برادران اسلامی مان؟ راهنمایی بفرمایید بیایند تو و بکنند سؤالهایشان را از ما؛ ماهم میکنیم، بهلطف الاهی، پاسخ آنهارا.
خبرنگاران تک تک وارد و خود را معرفی میکنند. این یکی: الصباح الجابر ابن القاصر، خبرنگار السیاسیه، دومی: الهاشم ابوالقاسم آل جاسم، خبرنگار تلویزیون الجزیره...اون دیگری خبرنگار القدس العربی. این یکی خبرنگار النهار. و ان هم خبرنگار الوطن العربی ...
* خبرنگار الجزیره میپرسد شما اگر بمب اتمی روی اسراییل بیاندازید خُب.. برادران عرب و مسلمانتان هم که از بین میروند!
احمدینژاد لبخند ملیحی تحویل میدهد و میگوید: یا اخی! ما میلیادها مسلمان تو دنیا داریم چند میلیون از کشورهای دیگر اسلامی به اونجاها کوچ میدهیم و مسأله حل است، خلاص. این جوری مشکل فلسطین هم برای همیشه حل میشود. تو این شلوغی یکنفر موبور قدبلندِ چشمآبی کاغذ و قلم در دست بهزور وارد میشود و خویش را بهعنوان خبرنگار نشریه هرالدتریبون معرفی میکند. برادران حزبالهی جلواَش میگیرند و میگویند: نه برادر... ما فقط اسلامیها را مجوز ورود میدهیم. برادران مسیحی نوبت تمام هست ... خبرنگار میگوید: اما من بهزبان عربی تسلط دارم، از اسلام هم خوشم میآید، چند بار هم تو مسجد مسلمونها بودهام و خبرهای دست اول اسلامی تهیه دیدهام و در یومیهها چاپانیدهام و شروع میکند به عربی بلغور کردن... برادران ریشو اما نمیگذارند طرف به حرفاش ادامه دهد. میپرسند: ما از کجا بفهمیم تو یهودی نیستی؟ فعلا همیناش را کم داریم که برایمان شایعه بسازند و بگویند رئیس جمهور اسلامی با خبرنگاران اسرائیلی در نیویورک ملاقات و مصاحبه کرده است!!!؟ طرف میگوید: من تبعه آمریکا و خبرنگار نشریه آمریکایی هستم و کاری بهاسراییل و رسانههای عبریزبان ندارم، بیا... اینهم کارت خبرنگاریام... ولی مگر بهخرج برادران میرود ... سر انجام رئیس جمهور دخالت میکند و میگوید: برادران من ... آخه ما اسلامی هستیم، بخشش داریم، سعهی صدر داریم، ازش قول بگیرید سؤالهای هالوکوستی نکند اونوخت راهش بدهید دیگه...
ضمنا برای اینکه اطمینان حاصل شود جهود نیست و کلکی تو کارش نیست، مبادا بعدها حرف برامون بسازند، همینجا شلوارش را بکشید پایین و معاینهاش بکنید... همهاش من باید یادتون بدهم؟
برادران پس از انجام معاینات لازمه و حصول اطمینان و گرفتن قول و قرار هالوکوستی اجازه ورود میدهند. اولین سؤال وی از رئیس جمهور این است که شما چگونه ادعا میکنید در جمهوری اسلامی، با 70 میلیون نفوس، همجنسگرا وجود ندارد؟ دکتر احمدی نژاد پاسخ میدهد: اولا این افراد اسلامی هستند و گرایشی به اینجور کارها ندارند تا ما آنها را همجنسگرا بنامیم. اینها در صورت لزوم با هم بازی و لعب میکنند و میشوند همجنسباز. در ثانی در مملکت
اسلامی ما اینجور گرایشها و این جور لهو و لعبهای آمریکایی وجود ندارد، دلیلاش هم خیلی ساده است.
ما مسلمونها قبل از انجام عمل خیرو مستحب جفتگیری، نخست بسمالله میگوییم و با زمزمه نام الله، شیطان را از خود دور میسازیم. پس از انجام عمل لقاح و بسته شدن نطفه، بچه بهقدرت الاهی در شکم مادر رشد میکند. در اواسط ماه هفتم یا آغاز ماه هشتم، حالا درست یادم نیست، شما ممکن است بهتر یادتون باشد، طفل، با علم به آینکه مادرش مسلمان است و رو به قبله وضع حمل خواهد کرد، همانجا، در شکم مادر، 180 درجه بهدور خودش میچرخد تا با سر و با صورت و با پیشانی، رو بهقبله، بهدنیا بیاید.
در این یکی دو ماه مانده به وضع حمل، اگر پدر هوس احوالپُرسی از مادر به سرش بزند، همانطور که در حدیث آمده است، پساز جاری کردن بسمالله، احتمال میرود که پدر با کلّه بچه تصادفی خفیف پیدا کند، در نتیجه طفل، حد اکثر هنگام تولد و یا بعدها که بهسن بلوغ رسید موهایش میریزد و النهایه کچل میشود.
*
در صورتیکه شماها بدون بسمالله وارد میشوید. یعنی شیطان نیز با شماها عزم دخول میکند و اولاد، بعدها، نه در ماه هفتم نه در ماه هشتم و نه درماه نهم، از جایش جُنب نمیخورد و عاقبت هم همینجوری، با کون، بهدنیا میآید.
در نتیجه، در ایام حاملگی، هنگام احوالپرسیی پدر از مادر، وی با ماتحت کودک تصادف نه چندان خفیف حاصل میکند و آخر و عاقبت بچههایتان همین میشود که امروزه در جامعه آمریکایی و اروپاییی شما شاهدش هستیم: یعنی بچهتان همجنسباز میشود.
حالا یک صلوات بلند بفرستید و راحتم بگذاریم میخواهم کمی استراحت کنم...
* شما هم خواننده گرام، اگر ایراد و اعتراضی بر فرمایشات دکتر احمدینژاد دارید از من خُرده مگیرید، که تنها ناقل ماجرا بودهام و لاغیر....
مطلب را به بالاترین بفرستید:
مطلب را به دنباله بفرستید:
|
Sonntag, 18. November 2007
کشتیبان را کاری به سیاست نیست؟
در پی انتشار مطلب پیشین دوستان با اظهار نظرهای مختلف و پیشنهادهای متعدد مرا رهین لطف خویش قرار دادند که سپاسگزارم از این همه مهر. من در واقع سعی کرده بودم، بدون وارد شدن به حاشیه، سُخن را کوتاه و نظرم را به اجمال بیان کرده باشم. هرچند حرف برای گفتن و مطلب برای نوشتن بسیار بود. اقرار میکنم، برای کسانی که با نوشتههای من و یا با وبلاگ من، بویژه با آرشیوم، آشنایی نداشتند و ندارند، مطلب تا حدی نارسا بود. بحث بر سر این بود که چرا سیاسی مینویسم و کمتر به امور دریایی میپردازم. من میگویم چنین نیست و در طول وبلاگنویسیام بسیار به امور دریایی پرداختهام. در آینده نیز اگر فرصتی دست دهد و مطلبی بخاطر آید به آن خواهم پرداخت. پس اگر هر روز ادامه ندادهام یا کمتر بهنقل پرداختهام بهاین دلیل بودهاست که مطالبِ بیشتر، که ارزش هر روز گفتن داشته باشند، به ذهن نرسیده است. فراموش نکنیم که دریا و در یانوردی بخشی بود از زندگی من و در نتیجه برای شخص من امری بود عادی. هرچند فردی سیاسی نیستم، تحلیل و تفسیر سیاسی هم در تخصص من نیست ولی قاطعانه بر این باورم اگر هم ما سیاست را ببوسیم و کنار بگذاریم سیاست ما را رها نمیکند. زندگی همهاش سیاست است. حالا که شروع کردم ادامه میدهم و میگویم وقتی روحانیون دخالت خویش را در سیاست و در زندگی اجتماعی و حتا در زوایای زندگی خصوصی ما بسط میدهند و اینچنین استدلال میکنند که « دین ما عین سیاست ما و سیاست ما عین دین ما است» ما چه گزیری داریم؟ و چگونه میتوانیم از سیاست بگریزیم، هر چند این موضوع در وطن خسته کننده شده است و آنها، روحانیون نیز، همین را میخواستند و همین را میخواهند؟ همانطور که دوست عزیزم فرهاد حیرانی نیز اشاره کوتاهی در پیام شان، در نظرخواهی پُست پیشین، فرمودهاند من در سه/ چهار سال پایانی رژیم پیشین، که از بدشانسی همزمان با باز گشتام از اروپا شده بود، در پستهای کلیدی خدمت میکردم و حضور فعال در مشاغل و سازمانهای دولتی داشتم و سر انجام، ناخواسته، قربانی سیاستهای غلط دولتمردان پیشین و آواره وطن شدم که هنوز هم آوارهام. میهنم اینک در اشغال سیاستبازان بیسیاستیست، که درد وطن ندارند، که بدون دغدغه و فارغ از درک خطر آن را بهمسیر تباهی و بهسوی از همپاشیدگی سوق میدهند! از بیخردی کاری کردهاند که آینده وطن، مثل عهد شاه سلطانحسین، به دعا و نیایش و رمل و اسطرلاب پیوند خوردهاست. سرتیپ ناصر حسینی جانشین فرمانده نیروی زمینی میگوید:« توانایی ما از جنس توانایی قدرتمندان امروز جهان، نظیر اسلحه و تجهیزات، نیست. بلکه مبانی اعتقادی ما است، که ما را قدرتمندترین ارتش جهان میسازد»...!
یعنی مملکت را بهپرتگاه میکشند چون فکر میکنند با مبانی اعتقادی آخوندی، آیةالکرسی بر سَر، سینهزنان، میتوانند بهجنگ با آمریکا و متحدانش بروند! * من که دنیا را دیدهام و با چشم خویش شاهد پیشرفتهای اقتصادی سریع چین، کره، مالزی، سنگاپور، اندونزی ... بودهام چگونه میتوانم فرصتسوزیها را، پسرفت علمی (*) و رکود اقتصادی و فرهنگی را در وطنام، در همه زمینهها، شاهد باشم و ساکت بنشینم؟ و دل خوش کنم به نوشتن چند سطر در مورد بازیگوشی نهنگانِ شمالغرب اقیانوس اطلس و یا سرعت وزش باد و قدرت تخریبیاش در توفان "کاترینا" ؟ اشتباه نشود! من شکوه و شکایتی از کس ندارم. یک پاسخ به پرسشهایی است که از من شده است و یک روشنگری به ابهامات موجوداست که شرح اش ضروری مینمود. * اینطور نیست که اگر من مطلبی در انتقاد از سیاستهای فعلی دولتمردان ایران بنویسم دربهای توسعه بهروی وطن گشوده میشوند و احمدی نژاد، دکتر احمدینژاد، یکشبه دست از هالوکاوست و غنیسازی بر میدارد و پول نفت را بر سر سفره میآورد ...! خیر! مسأله این است که انسان و اجتماعی که در آن زندگی میکند آب روان است، گورستان نیست. * با همه این حرفها چون شغلام دریاییست پس ایجاب میکند در رابطه با دریا و بندر هم مطلب بنویسم. این حرف کاملا صحیح است. ولی دوستانی که گله از کمنوشتن من از دریا دارند کسانی هستند که آرشیو تقریبا سه ساله مرا ، حالا بههر دلیل، ورق نزدهاند یا سطحی از آن گذشتهاند یا فکر میکنند برای خاطرات یک فرد پایانی متصور نیست. و فراموش نکنیم؛ چه بسیار خاطرات که از ذهن شسته شده و فراموش میشوند یا بهکار نوشتن نمیآیند، هرچند برای خود شخص گرانبها و یاد آور دورانی شیرین یا تلخ باشند. با این وصف من در کنار نقل سفرها و دیدههایم در بنادر و دریاهای مختلف، بکار پژوهشی در آثار تاریخی – دریاییی جهان و نگارش و شرح جنگهای دریایی نیز دست زدم. از جمله شرح "جنگ دریایی لپانت" که سرنوشتساز بود این نبرد در سیاست و سرنوشت دنیای آن زمان، که تاریخنویسان غرب آن را نقطه عطفی دانستهاند بر فروپاشی دولت عثمانی و من تأکید دارم, درتأثیرش بر روند سیاست کشور خودمان در دوران صفویه و تا حدودی آرامش ایران به علت درگیری دولت عثمانی با اروپا.
*
یاد داشت فوق یگانه منبع مفصلی است در چندین بخش، که به زبان فارسی در پهنه اینترنت منتشر شدهاست، که در تحقیق و درجمعآوری اسناد و در نگارش آن وقت زیادی صرف کردهام و مأخذیاست برای همه، بویژه دانشجویان مشتاق مطالعه. (از وقایع نبرد دریایی لپانت فقط یک نوشته مختصر به نقل از روزنامه جام جم در اینترنت دیدم).
همچنین شرح چگونگی غرق شدن کشتی جنگی و امیرالبحری "واسا" در بحبوحه نبردهای سرنوشتساز و معروف سیسالهی اروپا ( 1618 تا 1648) و تأثیرگذاری نیروی دریایی کشور پادشاهی سوئد بر این جنگ نیمه جهانی. همینطور ماجرای جنگ دریایی ترافالگار و فروپاشی ناوگان دریایی ناپلئون و کشور اسپانیا در اقیانوس اطلس و در مدیترانه، که آغازی شد برای تسلط و آقایی بی چون و چرای انگلستان بر دریاهای جهان، و پیدا شدن سر و کله " رویال ناوی " در آبهای گرم خلیج فارس. همچنین مطالبی که نوشتم در باره قوانین (ارشمیدس و نیوتون) در رابطه با جرم و جاذبه و تعادل اجسام و در نتیجه رمز شناوری کشتیها. و اشارهای به جنگ دریایی روم با کارتاژها.
من بیشتر به نقل وقایع دریایی و تاریخی عهد گذشته پرداختم، که یا به زبان فارسی در اینترنت وجود نداشتند یا اشاره مختصری بر آنها رفته بود. * تشویق دوستان فرهیختهام نظیر اسد علیمحمدی، مجید زُهری، حسن درویشپور و نویسنده وبلاگ دخو ، که اینک وبلاگ قهندز را مینویسد و تعدادی چند از دوستان دیگر، که دایم به نوشتههای من در وبلاگ خود یا در سایت " خبرچین" لینک میدادند، مایه دلگرمی و مشوق من در ادامه کار بود. ** این پژوهشها و تاریخنویسیهای دریایی، در کنار نوشتن خاطرات معمولی و مشاهدات عینیام از بنادر و دریاهای جهان، ستونهای اصلی آرشیو وبلاگام را تشکیل میدهند، که هنگام انتشار با وجود نیاز به ویراستاری، بیشترین بازتاب را داشتند دربین دوستان فرهیخته و جوانان و دانشجویان عزیز.
* اما این همه ننوشتم تا بگویم با این یاد داشتها و نوشته ها شاخ گاو شکستهام یا شقالقمر کردهام. نهخیر ... چه بسا کسان دیگر، اگر دست بکار میشدند، بهتر از این مینوشتند ولی دوستان کملطفی میکنند مینویسند من فقط بهسیاسینویسی رو آوردهام و هیچ به کارهای دریایی نمیپردازم و نپرداختهام.
و حتا دو رأس ذوبشده در ولایت جهل، که ادعای دریانوردی نیز میکنند، در بیحیایی پا فراترنهاده و از این همه مطلبِ موجود در آرشیو، فقط شرح عشقبازیهای ایام جوانی مرا در بنادر دیدهاند، با لذت شیطانی و با ولع آن را خواندهاند و به مصداق "اصل بد نیکو نگردد چون که بنیادش بد است" یک موضوع عادی را پرو بال داده و با کژاندیشی و بد سگالی و بد طینتی اینجا و آنجا منعکس نمودهاند یا اینکه توأم با هرزهنویسی سخیفانه در پیامگیر دیگران از آن یاد کردهاند.
حیف آب و حیف جو...
* آری جای شرح عشق و محبت در وبلاگ نیست!
عشق را باید در کنج خانه و در پستوهای تاریک و یا در گوشهی حجره جستجو کرد.
گردن زدن، سنگسار، شلاق و اعدامهای جرثقیلی اما در ملأ عام و در روز روشن .
***
*** اگر برای باز کردن لینکهای بالا با مشکل روبرو شدید لینکهای زیر را کلیک کنید
....................................................................................................................................... .از ایران خبر میدهند مدارک تحصیلی دانشگاهی را میشود آسان با پول خرید.
مطلب را به بالاترین بفرستید:
مطلب را به دنباله بفرستید:
|
Montag, 12. November 2007
سخنی با دوستان
تعدادی چند از دوستان و خوانندگان وبلاگام، بویژه دانشجویان عزیز دانشگاههای دریایی ایران، که اگر از یکی دو تا ذوب شدهی هزلنویس بگذریم، الحق در بین آنها فرهیختگان و شایستگانی وجو دارند که مایه افتخار وطن هستند از من میپرسند چرا بیشتر به مطالب سیاسی میپردازم و کمتر به مسایل دریایی؟ این اولینبار نیست که چنین پرسشی از من میشود. من بارها، چه از طریق ایمیل چه تلفنی به این پرسشها پاسخ دادهام. و مجددا تکرار میکنم: آن زمان که قبای دریانوردی را بهدیوار تاریخ آویختم و پس از چهل و اندی سال موج دریا و استرس و بیخوابی ردای بازنشستگی را بدوش کشیدم در این اندیشه بودم که با آنهمه جنب و جوش و فعالیت دریایی که داشتهام اینک چه کنم از بیکاری در ساحل. من اشتباه میکردم آنقدر گرفتاری و مشغولیت و سرگرمی وجود داشت که حتا وقت کم میآوردم. از جمله فعالیت قلمی و سرگرمی فکری که به آن دست یافتم یکی هم اینترنت بود، که اکثر وقتم را پُر میکرد. اما از همان آغاز وبلاگنویسی هرگز در این اندیشه نبودم که به تدریس علوم دریایی بپردازم. نخست اینکه صفحات وبلاگ شخصی، جایی که کوتاهنویسی را میطلبد و مردم حوصله خواندن مطالب بلند را ندارند، جای اینکار نبود. تدریس علوم دریایی را نمیشود در جند سطرخلاصه کرد. دوم اینکه این علوم تخصصی را در دانشگاههای دریایی، که دارای همه گونه امکانات تئوری و عملی هستند، به بهترین نحو تدریس میکنند و نیازی به یاد داشتهای پراکنده من نیست. با این حال در سالهای نخست وبلاگنویسی آنچه را که قابل انتشار یافتم به قلم آوردم و مورد استقبال شما دوستان نیز قرار گرفت. اینک دوستان تازه و یا کسانی که بههردلیل موفق نشدهاند سری به آرشیو وبلاگ بزنند میپرسند چرا چیزی از دریا نمینویسی؟ که اگر بازنویسی کنم تکرار مکررات و امری بیهوده خواهد بود، اگر شما هم مثل خود من حوصله سر زدن به آرشیو وبلاگها را ندارید آن مسأله دیگریست. میگویید مایلید از تجربیات من استفاده کنید. دوستان عزیز، ضمن سپاس از لطف شما، تجربه در عمل حاصل میشود و نه در وبلاگ! دریانوردی؛ دریایی از علوم و تجربه در خود نهان دارد. من از کجا شروع و بهکجا ختم کنم. آنچه قابل ذکر بود گفتم و نوشتم. تجربهی بیشتر را باید در عمل حاصل کرد. خصوصا که هر موقعیتی با موقعیت پیشین تفاوت دارد و نمیشود یک نسخه را برای همهی سوانح تعمیم داد. حکایت همانند حکایت شغل و تخصص یک جراح است. او چگونه میتواند مسیر یک عمل جراحی را طوری در وبلاگ تشریح کند که مورد استفاده عملی دیگران قرار گیرد؟ هم اکنون، تا آنجا که من اطلاع دارم، در وبلاگشهر دو پزشک به وبلاگنویسی مشغولند. کدام یک از آنها فلان دارو را برای فلان بیماری تجویز کرده است؟ . من اگر در یکی از دانشگاههای دریایی تدریس میکردم، هر جا به موردی برمیخوردم که تجربهام را میطلبید، میتوانستم راهنمایی کنم و از تجربیات شخصیام نمونه بیاورم ولی اینجا در وبلاگ به کدام مشکل اشاره کنم و از کدام تجربه حرف یزنم که همه شرایطی را که در بالا ذکر کردم دارا باشد؟ امیدوارم این توضیح کوتاه کفایت کند.