Montag, 27. Oktober 2008
«سارا پیلین» مسبب باخت «مک‌کین»؟
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها...
مک‌کین ِپیر و فرسوده، سارا پیلین جوان و زیبا را برای مقابله با «اوباما»ی فرز و پر تحرک، به‌میدان ‌آورد. ولی این ضعیفه وراج، کک تو تنبون، تنور در سینه و آتشفشان در کله دارد! علیا مخدره گویا اینک، به‌جای قاتق نان، قاتل جانِِ کمپین انتخابی مک‌کین شده است و بیش و بیش‌تر به‌فکرتبلیغ برای خویش و شهرت در جهان است تا رئیس‌جمهور شدن رئیس‌اش..او با بی‌تجربگی، خیره‌سری و دهن‌لقی‌اش، به‌احتمال باید آرزوی معاونت و احیانا احساس شیرین تکیه بر صندلی ریاست جمهوری رادر رؤیا و در خواب ببیند؟ گویا امید‌ها همه برباد شده‌اند و تند باد‌ پاییزی برگی بر شاخه درخت آرزوهای وی باقی نگذاشته‌ است؟ هرچند این به‌ظاهر ملوس و باطن شورشی، هنوز مثل موج خروشان خود را به صخره و ساحل می‌زند!
رفقا و رقبای جمهوری‌خواهش بدجور چنگ و دندان تیز کرده‌اند تا در صورت باخت در انتخابات همه کاسه کوزه‌ها را سر او بشکنند.
آن‌ها می‌گویند: اوائل‌اش خوب آمدی، اواخرش اما ...؟ می‌گویند: توصیه و راهنمایی‌های مشاورین حزبی را به‌تخمدان چپ‌ات هم حساب نمی‌کنی!
می‌گویند: قطار تو هم مثل قطار احمدی‌نژاد بی‌ترمز شده است، فقط گاز، فقط دنده...!
می‌گویند: اگر مک‌کین در انتخابات به‌بازد و ما همه بی‌کار و بی‌عار و یتیم و علّاف بشویم، تنها مقصر و گنهکار تویی، تو! و نه مک‌کین زردنبو و لجمار و نه کس ِ دیگر!
و چنین می‌شمرند اشتباه‌ها و فرصت‌سوزی‌هایش را :
یک – شوهر خواهرت، آن پلیس بدبخت آلاسکایی را، که تصمیم به‌طلاق از زن‌اش گرفته بود، بی‌جهت از کار برکنار کردی! آخه آدم شوهر خواهر خودش را بی‌کار می‌کند؟ فکر کردی تو جمهوری اسلامی هستی، که هر غلطی دلت خواست بکنی؟ وانگهی حتا آنجا هم این‌جور غلط‌ها را نمی‌کنند و برادران متعهد قوم و خویش و فامیل‌شان را بی‌کار نمی‌کنند و رفیق‌شان را بی‌مزد و بی‌نصیب رها نمی‌کنند! نمونه‌اش آیت‌الله رفسنجانی و فرزندان‌اش، نمونه‌اش عوض‌علی کردان و آمحمودش! نمونه‌اش رهبر و حداد عادل و سعید مرتضوی‌اش! باز هم نمونه بیاوریم؟
دو – ادعا کردی که «اوباما» در سن هشت سالگی، ندانسته با یک مسلمان تندرو، هم نشین شده و گپ زده است. گیریم که مسلمانها، بویژه پس از سپتامبر ایلِِه‌ون، مظنون به تروریسم هستند. ولی زن! این هم شد دلیل؟ این هم شد مدرک؟ آیا آخوندها حق ندارند امثال تو را ضعیفه خطاب می‌کنند؟
سه – رفته‌ای و با پول‌های کمپین انتخاباتی حزب شاپینگ کرده و لباس‌های جورواجور خریده‌ای. تنها یک "کت" تنگ و کوتاه‌ات 2500 دلار هزینه برداشته است!
رفقای حزبی می‌گویند: مبارزه انتخاباتی را برو از پرزیدنت احمدی‌نژاد یاد بگیر که از بس لباسش کهنه و مندرس شده به‌هنگام در آغوش گرفتن هوگو چاوز زیر بغل‌اش جر می‌خورد.
چهارم – بیشتر اوقات حرف دهن‌ات را نمی‌فهمی و همین‌طوری دیمی و شکمی حرف می‌زنی و فکر می‌کنی امت همیشه در صحنه بلانسبت خر است و چیزی نمی‌فهمد! این چرندیاتی که تو تحویل‌شان می‌دهی ناشی از بی‌تجربگی و دهن‌لقی و کند‌ذهنی توست؟
مردم می‌گویند: این مک‌کین‌ای که ما می‌بینیم، آن‌که در اثر سقوط هواپیما و حبس پنج‌ساله‌اش در زندان‌های ویت‌کنگ، با اعمال شاقه، کج و معوج شده است، آن‌‌که با پای چلاق و با بازوی شکسته، خودش را بزور سر پا نگه‌می‌دارد و هر بار که به پایان سخنرانی انتخاباتی در یک شهر یا در یک ایالت می‌رسد، نفس راحتی می‌کشد و با سر انگشت عکس صلیب روی سینه‌اش می‌کشد، آری همین مک‌کین، اگر رئیس‌جمهور بشود، با این وضع جسمی و روحی، دریغ که یک‌سال یا حد اکثر دو سال، بیش دوام بیاورد.
وانگاه که اجل سراغ‌اش گرفت و ریق‌اش در آمد، تو حاج‌خانم، نا سلامتی می‌شوی رئیس جمهور آمریکای ابر قدرت!
با تأکید: خدا نیاورد آن روز را اگر بخواهی در اثر غرور جوانی و به‌سبب نادانی و به‌علت بی‌تجربگی و خلط مبحث و شلوغ پلوغی و آخوندبازی و چه و چه ... باز همین الم‌شنگه را راه بیاندازی که تا کنون راه انداخته‌ای! آن‌گاه فاتحه ابرقدرتی خوانده می شود.!
می‌گویند تو که اوبامای بی‌چاره را یتیم گیر آورده و او را تبدیل به یک پول سیاه کردی! فکر نکردی که نصف جمعیت آمریکا هم‌رنگ او هستند و اگر متحد بشوند زیر پای همه ما را خالی می‌کنند؟ تازه جواب نلسون ماندلا را چه بدهیم؟
*
زهرا به یکی‌ از منتقدین، به‌نمایندگی از دیگر منتقدان، گفته‌است: پیش پیش‌ش‌ش! ایکی‌بیری‌ها ( Ikibiriha )! من که می‌خواهم برای تبلیغ حزب و برای انتخاب «جانی مک‌کین » در جلو سیصد میلیون آمریکایی به‌ایستم و روبروی چند صد میلیارد نفوس جهان، ظاهر بشوم، سخنرانی بکنم، انتظار دارید از پول تو جیبی خودم هزینه‌ی کُت و دامن‌ام و میک‌آپ‌ام را پرداخت کنم؟ توقع دارید مثل دکتر اخمطی‌نجات با زیر بغل پاره در مجامع حاضر بشوم، هوگو چاوز و اوفو مرالس را تو بغل بگیرم و با آنها خوش و بش کنم؟ مگه من مسلمونم؟ مگر من درویش‌ام؟ خجالت نمی‌کشید همچین حرفهایی به‌من می‌زنید؟
وانگهی دکتر اخمطی نژاد قدش از هوگو کوتاه‌تر‌است، هنگام بغل کردن هوگو زیر بغل‌اش که هیچ، تنبونش هم جر می‌خورد.
وانگهی خیاط‌های من نه از قُم، که از انکوریج هستند.
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin مطلب را به دنباله بفرستید: Donbaleh
Montag, 20. Oktober 2008
ما بُز آوردیم
اینک که بحث داغ و شیرین فوتبال وِرد زبان‌هاست، بد نیست این مطلب را نیز به‌عنوان مکمّل بخوانید.
*
تیم فوتبال یکی از"لیگ" های معروف وطن، از تیم فوتبال یکی از" لیگ"های کم‌تر ‌معروف آلمان، برای برگزاری یک بازی دوستانه در تهران، به‌ایران دعوت می‌کند. آلمان‌ها ساک‌‌ و بُقچه‌ می‌بندند و به تهران پرواز می‌کنند. از آنجا که مذهبیون شیعه در ایرانِ آخوند‌زده، امور سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، ورزشی و مذهبی‌ی مملکت را در قبضه دارند ایضا آیات عظام و حجج اسلام و علمای اعلام حضور زنان و دختران را، به‌منظور پرهیز از فرود و ورود ضربه به اسلام عزیز، در استادیوم‌های ورزشی برنمی‌تابند، لذا به بازی‌کنان آلمانی و گروه همراه توصیه می‌‌شود از همراه‌آوردن اهل و عیال و زن و بچه و ضعیفه‌جات به ایران، جِّدا خود‌داری فرمایند و اگر علی‌رغم توصیه‌ها و هشدارها، باز هم تن‌شان برای کتک خارید و قصد آمدن داشتند، پس اندام کشیده، ورزیده، موزون و زیبای‌ خویش را در گونی و چادر و چاقچور اسلامی پنهان سازند. ایضا برای این‌که کیان اسلام ناب، به‌رعشه و به‌لرزه نیافتد، مادینه‌گان حق ورود به استادیوم‌ها را نخواهند داشت. ارجح آن‌که در هتل به‌نشینند و سماق بمکند...
دلیل عدم صدور مجوز برای ورود به استادیوم را نیز چنین توجیه کردند که: مرد‌ها ترجیحا با شلوار کوتاه و با ران لخت دنبال توپ می‌دوند، لذا ران‌های عریان و پاهای پر پشم و موی جوانان ایرانی، ممکن است توجه بانوان مکّرمه‌ی معّطمه‌ی معّففه‌ی محجبه‌ی محّصنه‌ی مو ندیده آلمانی را جلب و اذهان‌شان را از مسیر و از روند بازی‌ منحرف نموده و به افکار ضاله و باطله و موذیانه‌ و غیر سالم، توأم با هیجانات شیطانی‌ی روزه باطل‌کن، هدایت و سوق دهد. پس اَحوَط آن‌است که از همراه‌ آوردن ضعیفه‌گان به استادیوم، امتناع ورزند.
بانوان آلمانی، همان‌گونه که در خصلت‌شان است، رفتند روی "باریکاد Barricades " و زبان به‌اعتراض گشودند که: ای بابا ما از این ران‌ها، چه لخت و پتی و چه غیر لخت ‌و نا پتی‌اش، چه پشم‌آلود و چه صاف و صوف‌اش، فراوان دیده‌ایم و از دیدن مجددش کک‌مان نمی‌گزد و بیدی نیستیم که با این‌جور باد‌ها به‌لرزه در آییم....
لاکن حُجج اسلام و علمای اعلام توپیدند که: فضولی موقوف! چه غلطا... ضعیفه و زبان‌درازی؟ تصور کردید تو مملکت خودتون هستید که این‌جوری زبون‌بازی می‌کنید؟ و رو حرف ما حرف می‌آورید؟ زن و حاضر‌جوابی؟ زن و صدایش را جلو نامحرم بلند بکند؟ زن باید تمکین کند! خفه شید همه‌تون...!...
بعد که همه خفه خون گرفتند گفتند: البته ممکن است چنین باشد و شما بیدی نباشید که با بادهای ما بلرزید ولی کیان اسلام را که ما پاسدارش هستیم چه بکنیم؟ اگر لرزه به‌ستون‌هایش او فتاد ما چه خاکی بر سر بریزیم؟ اگر دنیا کن فیکون شد ما شکایت به کجا ببریم؟ جواب نسل آینده را چه بدهیم؟
خلاصه غرو لند ضعیفه‌‌جات آلمانی به جایی نرسید که شاعر گفته‌است: کار زنان آلمانی گر داد است // آن‌چه به‌جایی نرسد فریاد است.
*
القصه، بازی در هوای آلوده از گرد و غبار و دود گازوئیل و مملو از انیدریک کربنیکِ تهران شروع می‌شود و چون هر شروعی پایانی دارد؛ "گیم Game " نیز، بدون این‌که کسی از تنگی‌ی نفس غش کند، سر انجام به‌پایان می‌رسد. نتیجه: سه بر هیچ به ضرر ایران.
مربی تیم ایران بر حسب اتفاق یک شهروند سرخ و سفید و موبور آلمانی‌ست، که چند سالی از اقامت‌اش در ایران می‌گذرد و با چند و چون‌ها در ایران آشناست. در مصاحبه‌ای که خبرنگار تلویزیون آلمان، در پایان بازی، با وی به‌عمل می‌آورد، مربی تا دل‌تان بخواهد از ایران و ایرانی، بویژه از محبت‌ها و میهمان‌نوازی‌های‌‌شان، از فرش‌های دست‌باف اعلا و از چلو مرغ و تاس‌کباب و ته‌چین روح‌پرور‌شان، داد سخن ‌می‌دهد و تا دل‌تان بخواهد هندونه‌های به این گندگی زیر بغل ایرانی‌ها می‌گذارد. من از همان ایتدای مصاحبه پی می‌برم که کاسه‌ای زیر نیم‌کاسه است و طرف احتمالا جاسوس "سیا" یا "موساد" یا ب.ان. د (سازمان جاسوسی آلمان) یا مأمور هر دو دستگاه و بنگاه معاملات جاسوسی هست. نشان به این نشان که وقتی ازش پرسیدند فارسی هم بلدی؟ گفت: "باله ... عغاب ... عغاب". (ترجمه: بله ... عقب... عقب...) آلمان‌ها " ق" ندارند. حالا کدام ایرانی ورزشکار این را یادش داده خدا داند...
می‌گفت: همان اوایل که آمده بودم یکی دو تا خبرنگار زبل ایرانی به‌سراغم آمدند و پیشنهاد کردند در ازاء پرداخت مبلغ پانصد دلار به هر یک، آن‌‌ها در عوض در روزنامه‌های‌شان آن‌قدر تعریف و تمجید ازم بکنند و آن‌‌چنان از محصنات و محسناتم از آموزه‌ها و از تجارب عالم‌گیرم در رشته‌های مختلف ورزشی، علی‌الخصوص فوتبال اسلامی، داد قلم بدهند، یعنی بنویسند، که مادرم هم انگشت تحّیر به دهان، خشک‌اش بزند که چه اُعجوبه‌ای زاییده‌است و خود خبر ندارد؟ که مسؤلین قراردادم را بی‌محابا، و هر ساله، بدون چون و چرا و بدون برو برگرد و با چشمان ‌بسته، تمدید نمایند. و چنین ادامه داد:
من گفتم: آخه من فارسی مارسی بیلمیرم ... یوخ مَسَن ...
از کجا بدانم شما تو روزنامه‌هاتون چی نوشته‌اید؟ به‌من گفتند: تو ناسلامتی مترجم داری، او برایت ترجمه می‌کند! گفتم: ولی مترجم من یک ایرانی‌ست. نمی‌گویم همه ایرانی‌ها رشوه‌خوارند! ولی عمل رشوه‌دهی و رشوه‌گیری در این‌جا عمل قبیحی نیست، عمل مذمومی نیست و آشکارا و در روز روشن صورت می‌گیرد! تازه به آن افتخار هم می‌کنند و دلیلی بر زرنگی و مرد رندی خویش می‌‌شمرند. از پول تقلبی و داروی تقلبی گرفته تا مدرک تقلبی. همه چیز اینجا یافت می‌شود. از دکترای افتخاری و غیر افتخاری بگیر تا لیسانس و فوق لیسانس‌ و پروفسوری‌، خودشان می‌گویند نه تنها اقتصاد که مدرک درست و حسابی هم مال خر است! می‌گویند وقتی تیتر "دکتری" را می‌شود با چند هزار دلار تو بازار سیاه خرید مگر ما دیوانه هستیم برویم چندین سال پشت نیم‌کت مدرسه بنشینیم و دود چراغ بخوریم تا دکتر مُکتری بگیرم؟ که چی بشود؟ می‌گویند این‌ها که مدرک درست و حسابی تو جیب‌شون هست و رئیس‌جمهور و رئیس مجلس و قاضی دادگاه و استاد دانشگاه و چه و چه و چه می‌شوند مگه چه چیز بیش‌تر و به‌تر از ما "بار"شان هست که "بار" ما، بدون مدرک دکتری نیست؟
گفتم: حتا دروغ و دروغ‌گویی هم اینجا عمل ناشایسته‌ای نیست و ایرانی‌ها کلاه شرعی برایش دوخته‌اند و خود به آن می‌گویند: تکی‌یه (تقیه)؛ یعنی دروغ حلال، یعنی دروغ مصلجتی... بنا بر این من از کجا بدانم مترجم من مثلا با مبلغ یکصد دلار خریداری نشده است؟ تا آن‌چه را من می‌پسندم و مایل به شنیدن‌اش هستم برایم ترجمه کند؟
می‌گفت: ایرانی‌ها، با همه مهربانی و با همه مهمان‌نوازی‌شان، چون موجوداتی قابل اعتماد نیستند، پیشنهاد‌شان را رد کردم و از خیر تعریف و تمجید‌شان گذشتم.
*
خبر‌نگار رادیو تلویزیون آلمان از مربّی پرسید: تو خودت تو آلمان، هم بازی‌کن خوبی بودی و هم مربی‌‌ی نسبتا معروفی! چطور شد نتوانستی بازی‌کنان ایرانی‌ را آن‌جور تعلیم دهی و تربیت کنی که دستِ‌کم با تیم ما مساوی بکنند یا مثلا یک بر سه به‌بازند؟ تا بگوییم: خُب ... آن‌ها هم سعی خودشان را کردند و یک گل زدند...
گفت: آقا... تو هم گویا نفس‌ات از جای گرم بلند می‌شه‌ها. مگر می‌شود به این ایرانی‌ها چیزی گفت؟ یا حرفی زد؟ یا آموزشی داد؟ مگه گوش شنوا دارند؟ هر کس خر خودش را می‌راند! هر کار که خودشان دل‌شان خواست می‌کنند. به‌محض این‌که توپ تو پای یکی از بازی‌کن‌ها رسید تک و تنها توپ را می‌گیرد و دِ بدو، گاز می‌دهد و به‌طرف دروازه دشمن دریپ می‌کند. یک جایی وسط راه یا نزدیکی‌های دروازه، همانطور که انتظار می‌رود، توپ را از چنگ‌اش در می‌آورند و او دست از پا دراز تر به عقب بر می‌گردد. ایرانی‌‌ها می‌خواهند خود به تنهایی قهرمان‌بازی در بیاورند و به تنهایی گل بزنند! همکاری و پاس‌دادن سرشان نمی‌شود. چندین و چند بار ویدیوی بازی تیم‌های آلمان، هلند، فرانسه، برزیل و کی و کی را نشان‌شان داده‌ام پرسیده‌‌ام چی می‌بینید؟ می‌گویند ما می‌بینیم که بیست نفر دنبال یک توپ می‌دوند. می‌گویم بابام جان خوب نگاه کنید ببینید چگونه گُل می‌زنند؟ فقط با پاس، پاس، پاس آقاجان پاس بدهید با همکاری همدیگر و با پاس دادن فقط می‌توانید گُل بزنید! ولی انگار نه انگار که نگاری داشتم / مثل تو یار بی‌وفایی داشتم.
کار به‌جایی رسیده‌است که وقتی یک بازی‌کن به‌طرف دروازه دشمن دریپ می‌کند دیگران تنهایش می‌گذارند، ولش می‌کنند بدود تا جونش بالا بیاد. چون می‌دانند او هم مثل خودشان به کسی پاس نمی‌دهد. پس چرا خودشان را خسته کنند و دنبالش بدوند؟
تو این حیص و بیص و وسطای مصاحبه کاپیتان تیم ایران به مربی نزدیک شد. مربی به فارسی به او گفت: « آلیغضا بیا بیا (ترجمه: علیرضا بیا بیا) سپس رو کرد به فیلمبردارها و به خبرنگار آلمانی گفت: این کاپیتان تیم ایرانی‌هاست می‌خوای خودت باهاش مصاحبه کن! خبرنگار مترجم را صدا زد ولی علیرضا، کاپیتان تیم، به انگلیسی فصیح به وی گفت: ترانس‌لیتر می‌خوای چی کار؟ من خودم انگلیسی فول فول هستم!
خبر نگار ازش پرسید: شما قبل از شروع بازی گفتید ما دروازه آلمان‌ها را سوراخ سوراخ می‌کنیم گفتید تنبون از تو پای بازی‌کن‌های آلمانی در می‌آوریم و روی سرشان می‌کشیم. گفتید آنقدر گل به آن‌ها می زنیم که خجالت بکشند برگردند به‌وطن‌شان و از زور خجالتی مجبور بشوند همین‌جا پناهندگی بگیرند و بمانند... خُب... حالا چی شد که سه بر هیچ باختید؟
علیرضا سینه‌اش را صاف کرد و گفت: اولندش پسم‌الله الرحمان الرحیم. و الصلاة والسلام علی عبادالله الصالحین و بهی نستعین فسبّح بسمه ربک العظیم و ....
خبر نگار آلمانی حرف علیرضا را قطع کرد و گفت: شما گفتید انگلیسی بلدید ولی این انگلیسی نیست که شما بلغور می‌کنید! بازم با استفاده از مترجم مخالفید؟
علیرضا به انگلیسی جواب‌اش داد: فادر... بابا من اول باید دعای مفتاح‌الفرج بخوانم! شما فرنگی‌های زبون‌نفهم ختنه نکرده که این چیزا را بلد نیستید!
سپس شروع کرد به انگلیسی صحبت کردن. من ترجمه صحبت‌های ایشان را در زیر می‌آورم ولی اگر انگلیسی بلدید خودتان فرمایشات ایشان را بخوانید و حظ بکنید: لطفا نخست سؤال خبرنگار را دوباره بخوانید سپس به پاسخ علیرضا برگردید.
We have brought Goat, one of ouer Player has eaten the Earth and his leg was running away. This is the reason way we have eaten three Flowers

ترجمه: ما بُز آوردیم. یکی از بازی‌کنان ما زمین خورد و پایش در رفت. به همین دلیل ما سه تا گل خوردیم.
خبرنگار دستی به‌ریش‌اش کشید و مترجم را صدا زد....
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin مطلب را به دنباله بفرستید: Donbaleh
Freitag, 17. Oktober 2008
درد که یکی- دوتا نیست!
درگذشته‌ای نه چندان دور، به‌افتخار ایرانی بودن، با سرافرازی و با فخر، سر بر آسمان می‌سودم. تاریخ زادگاه پُر افتخارم پشتوانه‌ی غرورم بود. اینک به‌یُمن حکومت ایران‌ستیزی که بر وطن‌ام مستولی‌ست و در پرتو اعمال دولت‌مردان بی‌سواد و حقیری که ناروا بر میهنم حکم می‌رانند‌، نه تنها مغرور نیستم، که احساس حقارت می‌کنم. در مقابل‌ پرسش بیگانگان، که شهروند کدام دیارم؟ با درنگی آمیخته به تردید، برای پرهیز از زخم ‌زبان، نجوا می‌کنم ایرانی‌ام ... مسلمان‌ام ... شیعه‌ام.
شیعه که می‌گویم تکان می‌خورند، رَم می‌کنند. عقب عقب می روند... ایرانی بودنم کم بود؛ مسلمان هم هستم... آن‌هم از نوع شیعه‌اش!
در نگاه حیرت‌زده مرد کنجکاو و در چشمان جستجوگر زن پرسش‌کننده، ترس می‌بینم. هر چند فرسنگ‌ها با مملکت آدم‌خواران فاصله دارند. رنگ چهره‌شان نشان از هراسی مجهول و نا آشنا دارد. ترس از زندان، از شلاق، از خفقان، شکنجه‌، کشتار، هراس از حزب‌الله، از کمربند انتحاری، از بانگ اذان، از تروریسم، از احمدی‌نژاد... بیم از بمب اتم و از هالوکوستی دیگر...
*
دیروز نزد چشم‌پزشک‌ام بودم، آلمانی‌ست، هم‌سن و سال خودم است، دوست‌ام است. علی‌رغم میل من، از وقت بیماران دیگرش می‌‌زند و قبل از این‌که چشم‌ام را معاینه کند یک ربع تا بیست دقیقه از سیاست جهان، از ایران، از نابسامانی‌ها در دیار کورش، با من سخن می‌راند و چون دیشب، در تلویزیون، باز تفسیری در باره آخوند‌های نا آرام و بی‌پرنسیپ دیده و شنیده است، بحثی کوتاه با من پیش می‌کشد. به‌ناچار سرزنش‌های دوستانه‌اش را تحمل می‌کنم، گویا من مقصر نابسامانی‌های آن دیارم. ولی خُب ... چه می شود کرد در مجموع حق با اوست، تاوان ایرانی بودن را باید پس بدهم. دیگر به ایرانی بودنم افتخار نمی‌کنم ، دیگر سر بر آسمان نمی‌سایم ...
دکتر با ‌تاریخ جهان، بویژه با تاریخ وطن‌ من آشناست. می‌گوید: زمانی، از حلب تا کاشغر، زمین زیر سُم ستوران شما ایرانیان می‌لرزید. پادشاهان بلاد شرق و غرب، سر تعظیم در مقابل شما و فرهنگ شما فرود می‌آوردند. یونانیان، اعراب، مغولان، تسلیم فرهنگ پارسیان شدند. می‌گوید: آن‌گاه که ما اروپایی‌ها سرپناهی با بوریا و حصیر و برگ درختان در بیشه‌ها و جنگل‌ها می‌ساختیم، شما وطن داشتید، دولت داشتید، مهد فرهنگ و گهواره تمدن بودید!
می‌پرسد: شما را چه شد؟ یک قوم انحصار‌طلبِ تمامیت‌خواه، بیگانه با فرهنگ و تمدن‌‌تان، سی‌سال است با تعرّض به‌اندوخته‌های علمی و فرهنگی و با زیر پا گذاشتن ارزش‌های گذشته پُرغرورتان، بر گرده‌تان سوار شده و مهمیز بر تهی‌گاه‌تان می‌زند؟ افسار به‌گردن‌تان انداخته و به هر طرف می‌کشدتان؟
کجا رفتند آن‌غرورها؟ آن سلحشوری‌ها؟ چه شد آن تمدن‌ شکوفا و آن فرهنگ پویا؟
می‌گوید: جوانان ایران بودند که در رؤیای آزادی‌طلبی، حکومت مستبد پیشین را سرنگون کردند. آن جوان‌ها اکنون پیر شده‌اند، خسته شده‌اند، ولی کجا هستند فرزندان‌شان؟ کجا هستند جوانان امروز ایران؟ چه می‌کنند دانشجویان شما؟ کو آزادی‌یی که در پی‌اش بودید؟ زندگی عمومی و خصوصی‌تان را سانسور کرده‌اند؛ حتا اندیشه‌‌تان را هم سانسورمی‌کنند، نفس‌تان را گرفته‌اند و شما تماشاگر این خفت‌اید؟
گویا از افکاری که در ذهنم می‌چرخ‌اند خبر دارد. می‌گوید ما اگر دنبال هیتلر دویدیم! او اوایل به ما غرور و افتخار گذشته را پس داد، چرخ‌های اقتصاد زمین‌خورده و ویران شده مملکت را راه ‌انداخت، بی‌کاری را محو کرد، گرسنگی و بدبختی را از بین برد، آسایش و امنیت در جامعه بر قرار کرد.
با این همه ثروتی که شما از منابع طبیعی‌تان دارید، آخوند‌ها کدام یک از احتیاجات شما را بر طرف کرده‌اند؟ جز بدنامی و انگ تروریستی و چپاول ثروت و به‌باد دادن اندوخته‌های خودتان و آینده فرزندان‌تان، چه چیز برای شما به ارمغان آورده‌اند؟ ادعای ایرانی‌بودن دارند ولی همانند یک قوم اشغالگر با شما رفتا می‌کنند؟
با نگاهی تلخ و مملو از پرسش به‌من خیره می شود، گویا جواب سؤال‌هایی که سی‌سال است رنج‌اش می‌دهند و خود پاسخی برای آن‌ها نیافته است، از من می‌طلبد...
می‌گویم: ثروت‌مان به‌درک، فرهنگ‌مان، غرورمان، شخصیت‌مان را نابود کردند. هم پول مان و هم ایمان مان را بردند. جوانان ما را مسخ کردند. از وطن خبر دارم که بی‌شمار به مواد مخدره معتادند. مردم می‌گویند: خط هوایی بین ونزوئلا و ایران برقرار شده است ولی می‌‌پرسند: کدام ایرانی هر هفته یا هر ماه به ونزوئلا پرواز می‌کند؟ بروند آنجا چه‌ بکنند؟ مردم می‌گویند: این پروازهای پرهزینه اگر برای ورود مواد مخدر به ایران نیست پس برای چیست؟ مذهبیون واقف‌اند که حکومت‌شان به ریسمانی بسته‌است، رهبر می‌فهمد از چه سخن می‌گوید! آن‌گاه که پس‌از گذشت سی‌سال اقتدار مطلق، هنوز در خم هر کوچه و در سایه هر برزن، در هرگفتار و در هر سخن، در هر نوشتار و در هر بیان، دشمنی نهان می‌بیند و ذوب شدگانش را از خشم و خیزش آنان برحذر می‌دارد. دشمن اما در پوست و گوشت و روح خودشان حلول کرده و زندگی را برای مردم غیر قابل تحمل ساخته‌است. تا کی رسد که این فنر از جا کنده شود؟ آتشی شعله‌ور گردد و تر و خشک را با هم بسوزاند؟
همین دانشجویان، همین جوانان می‌توانند با یک خیزش هر حکومتی را سرنگون‌‌ کنند!
ولی کو نای حرکت؟ کو جرأت قیام؟
به‌قول هادی خرسندی:
رفت از طرف چمن باد صبا
وز خرابات مغان نور خدا
*
دوره‌ی سرو گل و لاله گذشت
آتش و دود شده دامن دشت
*
باغبان رفته و گل پژمرده
گرگ آهوی ختن را خورده
*
اجنبی ریشه گل را چیده
مزرع سبز فلک خشکیده
*
آرزوها همه بر باد شده
دست یغماگری آزاد شده
*
بوستان رفت به‌تاراج خزان
خفه شد نای نی، از بانگ اذن
*
نوبه زُهد فروشان آمد
سیل تزویر خروشان آمد
*
در ره کعبه بیابان هم نیست
پای را خار مغیلان هم نیست
*
نیست در دیر مغان شیدایی
دفتری در گرو صهبایی
*
یار خوی‌کرده و خندان‌لب نیست
اهل آن صحبت و آن مطلب نیست
*
قُدسیان مانده پریشان و خموش
برنیاید دگر از عرش خروش
*
نه زمیخانه و می نام و نشان
نه کسی در طلب پیر مغان
*
رفته در پوشش چادر ساقی
نیست چیزی دگر از او باقی
*
نیست دیگر زملائک خبری
که بکوبند زمیخانه دری
*
باغ فردوس درش بسته شده
آدم از دست خدا خسته شده
*
در منزل، در خلوت خویش نشسته‌ام و به حرف‌های دکتر می‌اندیشم.
به اعمال رئیس جمهور مملکت‌ام فکر می‌کنم، که تریبون مجمع عمومی سازمان ملل را با منبر مسجد محله «شنبدی‌ها» اشتباه گرفته است و به زبان عربی، با لهجه آرادانی، دعای فرج و مرثیه گشایش و اوراد المفتاح را می‌خواند و موجب پوزخند اعراب و ریشخند نمایندگان کشورهای مسلمان می‌شود.
خود در استبداد و آزادی‌کشی بیداد می‌کنند، به ملت‌های جهان درس آزادی و اخلاق می‌دهند. بشر و حقوق‌اش را لگد مال می‌کنند، برای مردم دنیا از قسط و مساوات سخن می‌‌گویند! اقتصاد مملکت را ویران کرده‌اند، به ساکنین قاره‌ها، درس اقتصاد اسلامی و سیستم بانکداری به‌سبک قرض‌الحسنه یاد می‌دهند.
محمود احمدیی‌نژاد، دکتر محمود احمدی‌نژاد، گفته است: بحرانی که گریبانگیر بازارهای مالی جهان شده‌ است نتیجه کم‌بود دین‌داری در دنیای غرب است! او توضیح نمی‌دهد: چرا بحران اقتصادی/ مالی در دنیای متدین و ثروتمند اسلام، بویژه در ام‌القرای اسلام، میلیون‌ها شهروند را زیر خط فقر برده‌است؟
گله می‌کنیم، تو سر خومان می زنیم، که مدارک دکترا و مهندسی دولت‌مردان‌مان قلابی‌ست! و این در حالی‌ست که دکتر‌ رئیس‌جمهورمان، که گویا مدرک‌اش حقیقی‌ست، نه از علم اقتصاد و نه از شیوه مملکت‌داری، هیچ در چنته ندارد و بالا و پایین رفتن شاخص اقتصادی را معرف بی دینی می‌پندارد. و آقای لاریجانی، دکتر لاریجانی رئیس پارلمان‌مان؟ وی ‌ در مقابل پرسش روزنامه‌نگاران که انتظار پاسخی‌ معقول دارند، قدم‌هایش را تند می‌کند و می‌غُرد که: "من هنگام راه رفتن مصاحبه نمی‌کنم".
خدا رحمت کند محمدرضاشاه را، که درعین مستبدی، هم هنگام راه رفتن مصاحبه می‌کرد، هم ایستاده هم نشسته. نخوت و غروری نیز اگر می‌داشت می‌گفتیم حق‌اش است، شاه است و در ناز و نعمت بزرگ شده است.
مردم می‌گویند آخوند شپشوی حلوای نذری‌خورده اما اگر نخوت پیشه‌کند، تُفی‌ست سر بالا، حرکتی‌ست بی‌ریشه ...
*
در منزل، در خلوت خویش تنها نشسته‌ام و به تئاترو به خیمه شب‌بازی کاندید شدن یا نشدن تعدادی آخوند با عبا و بی‌عبا، در انتخابات ریاست جمهوری آینده، می‌اندیشم. من حرف‌ها، سرزنش‌ها و پرسش‌های دوست دکترم را در ذهن خود ادامه می‌دهم:
هفتاد میلیون ایرانی هستیم، بی‌شک صدها هزار مدیر فرهیخته، سیاست‌مدار زُبده، اقتصاد‌دان عالِم، در میان‌شان یافت می شوند. کسانی که شایستگی اداره مملکتِ غنی و ثروتمند ایران را دارند. چگونه است که کاندید شدن برای ریاست جمهوری کشور فقط منحصر به انتخاب تعدادی انگشت‌شمار معلوم‌الحال شده‌ است؟ که امتحان بی‌لیاقتی در مملکت‌داری و عدم بلوغ سیاسی‌ی خویش را بارها به منصّه ظهور رسانیده‌اند؟ چگونه‌است که صحبت در انتخاب فقط بر محور چند آخوند معمم و مکلا دور می‌زند؟ آیا در ایران با پدیده قحط‌الرجال روبرو شده‌ایم؟
*
هم اینک، باز همه به‌دور محمد خاتمی حلقه زده‌اند. کسی که در اوج قدرت و با بیست میلیون رأی پشتوانه، اقرار می‌کرد در مقابل استبداد رهبر، یک «تدارکچی» بیش نیست. چه شده است که تنور گرم‌کن‌ها این‌بار تصور می‌کنند آقای خاتمی از آزادی بیش‌تری در عمل برخوردار خواهد بود؟ مگر نمی دانند مساوات و آزادی با فطرت و خمیره رژیم اسلامی در تعارض و در تضاد هست؟ مگر نمی‌فهمند آزادی سخن، آزادی عمل، آزادی تفکر، در مملکتِ آخوندزده ما مترادف است با نابودی رژیم غاصب. مگر خود آقای خاتمی بارها در مقابل اخم و تخم رهبر کوتاه نیامد؟ نگفت که مصلحت نظام اطاعت محض از رهبررا می طلبد؟ یا به‌قول خودش « مصلحت نظام چنین اقتضا می‌کند» که او در نادیده‌گرفتن حقوق مردم با رهبر هم‌زبان شود؟ هم‌راه شود؟ هم‌فکر شود؟ مگر هم او مصلحت وطن و مصلحت مردم را فدای مصلحت نظام نکرد؟
مصلحت نظام یعنی چه؟ مردم اگر مصلحت نظام را طالب بودند کاندید رهبر، ناطق نوری را، به ریاست جمهوری انتخاب می‌کردند. مگر آقای خاتمی نمی‌داند مصلحت نظام در خفقان، سانسور، زندان، شکنجه و آدمکشی ست؟
مصلحت نظام یعنی به‌عنوان میهمان وارد ‌خانه شاپور بختیار شدن، نان و نمک‌اش را خوردن و گلویش را گوش تا گوش بریدن. مصلحت نظام وعده کمک به فریدون فرخزاد برای صدور مجوز سفر به مادر پیربه خارج است، سپس به‌عنوان میهمان وارد منزل‌ وی شدن و کارد به قلب‌اش فرو کردن است. مصلحت نظام فتوای قتل صادر کردن، وضو گرفتن و پاره کردن شکم فروهرهاست. مصلحت نظام پرت کردن نویسندگان و فرهیختگان مملکت به ته دره است. مصلحت نظام کشتن سعیدی سیرجانی‌ است، مبادا در آزاداندیشی سرمشقی شود برای دیگران. مصلحت نظام فراری دادن نخبگان وطن و به زندان انداختن فامیل بی‌گناه آن‌ها به‌عنوان گروگان است.
آقای خاتمی، از کدام نظام ومصلحت‌اش سخن می‌گویید؟
مصلحت نظام و مصلحت ملت، هر گز با هم در تعامل نبوده‌اند. با بیست میلیون رأی حریف رهبر نشدید؛ با نصف آن چگونه می‌خواهید به رهبر تفهیم کنید حرف دل مردم را می زنید؟ اصولا رهبر، رهبری که فقط مصلحت نظام را پیش‌رو دارد، گوش‌اش به حرف اصلاح‌طلبی مثل جنابعالی بدهکار است؟
*
آقای خاتمی برای کاندید شدن شرط و شروط قایل می شود. فردی را به دِه راه نمی‌دادند...
روی سخن‌ آقای خاتمی ملت ایران نیست، رهبراست! ولی رهبر چه نیازی به پذیرش و تأیید شرایط خاتمی دارد؟ آقای خاتمی خوب می‌داند اگر رهبر نخواهد او از فیلتر شورای نگهبان نخواهد گذشت، و اگر با ریاست‌اش موافقت کند باز "یک تدارکچی" بیش نخواهد بود. آیا احمدی نژاد، لاریجانی، حداد عادل و قالیبافِ دست‌بوس و دست به‌سینه مقبول‌تر و پذیرفته‌تر از خاتمی نق نقو و رفسنجانی‌ی مرد رند و چموش نیستند؟
آقای خاتمی، تو را به‌جدت قسم! ته‌مانده احترامی که برایت باقی مانده است حفظ بفرما و خودت را خراب نکن!

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin مطلب را به دنباله بفرستید: Donbaleh
Sonntag, 12. Oktober 2008
معامله با دزدان دریایی
پس از آتش‌بسی که پس از جنگ 33 روزه بین حزب‌الله و ارتش اسراییل برقرار شد، اروپایی‌ها تعهد کردند کنترل سواحل لبنان و سوریه را برای جلوگیری از تردد قایق‌ها و کشتی‌های حامل اسلحه به‌دست گیرند و این چنین از رسیدن جنگ‌افزار به حزب‌الله جلو گیرند. این مهم به‌عهده نیروی دریایی آلمان گذاشته شد. اگر نقشه خاورمیانه را پیش‌رو بگذارید و یا سواحل کشورهای شرق مدیترانه را در نظر مجسم کنید ملاحظه می‌‌فرمایید، که سوریه در شمال و در شرق چنان مرز طولانی‌یی با لبنان دارد که نیازی به اسلحه‌رسانی توسط قایق‌های فسقلی از طریق دریا نیست. ما هم همین را می‌گوییم: استقرار چندین فروند ناوشکن و اژدرافکن، و مانورهای محیرالعقول و بی‌هوده قایق‌های عظیم تندرو و کندرو در ساحل لبنان و سوریه و در نتیجه به‌دور ریختن ثروت مملکت(آلمان) برای چیست؟ و آیا این بیش‌تر به یک شوخی‌ی تلخ و گران و پرهزینه، شبیه نیست؟ ما می‌گوییم: حزب حاکم پول مالیاتی را که ما با خون دل پرداخت می‌کنیم، بی‌هوده در مدیترانه هزینه می‌کند و درست می‌گوییم.
فیلم برخورد دو ناوچه آلمانی در ساحل بیروت هنگام مانور [ اینجا ]
*
با توجه به این‌که آلمان وطن دوم من شده است و من در این کشور بیش‌تر و طولانی‌تر اقامت داشته‌ام تا در وطن اصلی‌ام ایران، این را می‌دانم که شهروند معمولی آلمانی ( Otto Normalverbraucher )، هیچ از سیاست‌های جهانی و از کشمکش‌های بین‌المللی سر درنمی‌آورد. و خیلی‌ها اصولا نمی‌دانند که دولت پول مالیات آن‌ها را در مدیترانه، در شاخ آفریقا و یا در افغانستان، دردامنه کوه‌های هندوکش، هدر می‌دهد؛ یا با دادن باج سبیل به روس‌ها، در راستای همگامی با آمریکا، مانع از دست‌یابی جمهوری اسلامی به تکنولوژی اتمی می‌شود؟
ولی آن‌چه آلمانی‌ها را این چنین پیشرفتگی‌ی صنعتی‌یی و توسعه‌ی اقتصادی‌یی ارزانی داشته و نصیب کرده است: نظم، دیسپلین و اطاعت محض از کارفرما و گوش به‌فرمان از مافوق و اعتماد به دولتِ منتخب است. چون می‌دانند کسانی در مصدر کار قرار دارند که مثل خودشان وظیفه‌شناس و مسلط به کار هستند. که می‌دانند کار به‌کاردان سپرده شده است. که اگر مصدرین امورمهندس و دکتر هستند، مدرک‌ مهندسی و دکتری را از یک نماینده حقیقی یا مجازی کلاه‌بردار فلان آموزشگاه خرید نکرده‌اند.
همچنین، علاوه بر نظم و دیسیپلین مادر زاد، این ابتکار و قدرت خلاقه نخبگان‌شان است که چنین به پیش تاخته‌اند. اگر دولتی خطا کند و سیاست‌مداری به‌بیراهه رود در انتخابات بعدی حسابش را کف دستش می‌گذارند، و یا رسانه‌های آزاد تکلیف‌اش را تعیین می‌کنند، قبل از این‌که به انتخابی دوباره برسد.
*
با این حال بسیاری از شهروندان آلمانی نمی‌‌دانند مدیترانه کجاست و نیروی دریایی‌شان در آن‌جا چه می‌کند؟ و اصولا چه‌چیز در شاخ آفریقا گُم کرده‌اند؟ از افغانستان همین را می‌دانند که گه‌گاهی هواپیماهای ارتشی لاشه فرزندان‌شان را از آن دیار به وطن بازمی‌گرداند. از دیاری، که لولو خور خوره‌ای بنام (الکایدا - القاعده) و (بین لادین) لانه کرده‌است
از همه مسخره‌تر اما استقرار ناوگان در یایی‌شان در شاخ آفریقاست.
*
من شخصا بی‌شمار از خلیج عدن، از شاخ آفریقا، از آن‌جا که اعراب «باب المندب» اش می‌نامند گذشته‌ام نقشه:[++].
دریای سرخ دو قاره آسیا و آفریقا را از هم جدا می‌کند. در یک طرف‌اش جزیرةالعرب قرار گرفته‌است، که ساحل‌نشینان‌اش: امان، یمن، سعودی، اردن، دست در دست آمریکا و غرب دارند؛ و در طرف دیگرش کشورهای مصر، سودان، اتیوپی، جیبوتی و سومالی هستند، که به‌غیر از جیبوتی، که تحت‌الحمایه فرانسه است، آن دو دیگر، اتیوپی، بویژه سومالی که تشکیل دهنده شاخ است، آه ندارند که با ناله سودا کنند، قحطی و گرسنگی و انواع و اقسام امراض واگیر و عدم بهداشت و مرگ و میر، بنیادشان را به‌باد داده است..
من از دولت‌های غربی ، بویژه از دولت آلمان می‌پرسم چه کسی در آن‌جا، در شاخ آفریقا، قاچاق اسلحه می‌کند؟ کی به کی اسلحه می‌فروشد؟ کدام اسلحه؟ با کدام پول؟ چه کس گفته است چهار تا دزد دریایی با یکی دوتا قایق کند رو و چند تا مسلسل فرسوده یا مدرن، قادرند امنیت جهان غرب را در شاخ آفریقا یا در نقطه‌ای دیگر از جهان به‌خطر بیاندازند؟
تا «پاترول»اش این چنین «آرمادا»یی را توجیه کند؟
کی قرار است به کی اسلحه قاچاق کند؟ بفروشد؟
کشورهای طرفدار غرب در جزیرةالعرب به آفریقا؟ یا کشورهای گرسنه و علف‌خوار حاشیه بحر احمر به یمن و عربستان سعودی؟
آن‌چه معلوم است این‌است که دزدان دریایی با چند تفنگ و چند کلاشنیکف و یکی دوتا آر- پی- جی، هر بار یک کشتی بدون اسلحه را می‌دزدند و با باج‌گیری کلان از صاحبان کشتی، یا از دولت‌های متبوع، پرسنل کشتی و خود کشتی را با محمولاتش آزاد می‌کنند. پس چه میکند «آرمادای» سوپرمدرن آلمانی؟ آن‌جا در شاخ آفریقا؟
می‌گویند ما اجازه شلیک نداریم! پس اجازه چه چیز دارید؟ پس چه می‌کنید در آن‌جا.




*
چند روز پیش همین دزدان دریایی‌‌ی مسلمان شهروند سومالی، که هرچه فتنه است از مسلمانان برمی‌خیزد، کشتی « ایران دیانت» جمهوری اسلامی، که ادعای حمایت از مسلمانان جهان را دارد، به گروگان گرفتند و دیروز معلوم شد که دولت ایران در مقابل پرداخت رشوه کلان به این آدم‌ربایان و به این دزدان دریایی، آن کشتی را پس گرفته‌است. نجات سر نشینان کشتی، اهل هر جا که باشند، کار درستی است.
ولی آیا جان پاسداران و مرز داران و سربازان ایرانی که در دست جندالله در بلوچستان اسیر بودند و جندالله تعویض آن‌ها با اسرای خویش را از جمهوری اسلامی طلب می‌کرد، ارزش معامله نداشتند؟ آیا جان این هموطنان از جان سرنشینان فیلیپینی و هندی‌ی، کشتی «ایران دیانت» کم ارزش‌تر بود. سربازانی که برای دفاع از مرزهای کشور خدمت می‌کردند و به ناحق و بی‌گناه به دست جندالله به جوخه اعدام سپرده شدند، لایق یک گفتگو، از جانب شما، با اسیر کنندگان‌شان نبودند؟ درست است که جمهوری اسلامی در مقابل سؤال‌های مردم هرگز پاسخگو نبوده‌است و در مجلس شورای اسلامی دعوا بر سر 100 میلیون تومان کمک اعطایی و اهدایی در جریان ا‌ست، تا پرسش از دولت مهرورز، که چرا برای نجات جان پاسداران اسیر با جندالله مذاکره نکردند؟ آن‌گونه که با دزدان دریایی سومالی بر سر میز مذاکره نشستند و باجی بس‌ کلان پرداختند؟

آقای رئیس جمهور! آقای رهبر! چرا با جندالله برای آزادی پاسدارانی که جان‌شان را برای در قدرت ماندن شما در طبق اخلاص گذاشته‌اند، مذاکره و معامله نکردید؟ وقتی شما خود برای جان پاسداران‌تان ارزشی قایل نیستید، چه انتظار دارید از جندالله و از شرالله و از خیرالله؟
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin مطلب را به دنباله بفرستید: Donbaleh
Freitag, 3. Oktober 2008
جهان و انتخابات آمریکا
این آمریکایی‌های مستکبر، این مستکبران آمریکایی، این ثروتمندان خوش‌اخلاق و خوش‌برخورد، عجیب مردم جهان را با کارناوال انتخاباتی‌‌شان مشغول و سرگرم نگه‌داشته‌اند! هیچ جای دنیا انتخابات و رأی‌گیری این چنین هیجان‌انگیز، جالب و با تفریح و تفنن همراه نیست، که در آمریکای جهان‌خوار هست، هم فال است و هم تماشا!
گفتم آمریکای «مستکبر» ! چون نا سلامتی ایرانی هستم، مسلمان هستم، شیعه هستم و مقلد بی‌چون و چرای ولی‌امر مطلق، همان عظیم‌الشأن‌ای که دین و ایمان را در گرو عشق قدرت خانم گذاشته و خود را خسرالدنیا والآخره کرده است، و هنوز پس از گذشت سی‌سال از انقلابِ شکوهمند زیر هر پاره سنگ یک‌دوجین دشمن می‌بیند. هستم مقلد رهبرمطلق‌ و طرفدار رئیس جمهور بی‌غل و غش و ابلق. همان رئیس‌جمهور محبوب و فهمیده و با شعور و مردِ ‌رند، نگهبان و حافظ عوض‌علی کردان. کردانی که معتقد است یک‌نفر دلال زُبده وطنی، در رابطه با خرید و فروش عنوان دکتری، کلاه سرش گذاشته‌است و اقرار می‌کند گول خورده‌است. ولی هم او، قادر است در پست وزارت کشور، در انتخابات آینده، رئیس جمهور را مجددا از صندوق، بیرون آورد. رئیس‌جمهوری‌ای که حتا سَر لاری‌کینگِ حقه‌باز هم کلاه نمدی گذاشت.
تقی از نقی پرسید: چرا رهبر، که حتا در محل اعزام دانش‌جویان جهت تفریح و اردوزنی هم دخالت می‌کند و مُهر سکوت بر دهان طرفداران مشایی می‌زند، چیزی نمی‌گوید؟ حرفی نمی‌زند؟
نقی جواب داد: بابام جان، او که خودش یک‌شبه به همّت رفسنجانی آیت‌الله شده است، چه بگوید؟؟؟.
*
گفتم آمریکایی‌های «عزیز» ! چون نا سلامتی از طریق عیال، که مثل بسیاری از آلمانی‌ها از سی‌‌اتل تا بوستون و از نیویورک تا میامی و از لاس و گاز تا ممفیس تنه‌سی، قوم و خویش دارند، من نیز قوم و خویش‌ هستم. و به تبع آن از جانب فرزندان‌، که ده‌ها خالو و عمه و خاله و پسر‌خاله و دختر عمه و دختر خاله و چه و چه ... در ینگی دنیا دارند، چه بخواهم چه نخواهم، با استکبار جهانی فامیل‌ام، که اگر من ول‌کن باشم آن‌‌ها ول‌کن نیستند.
حالا رهبر و رئیس‌جمهور بیایند هی زور بزنند، که آمریکا دشمن من ایرانی است. والله بالله به حضرت عباس، دشمن من یکی نیستند، که‌هیچ، حتا فامیل هم هستیم. حالا کاری ندارم که خود آمریکا و مردم‌اش را، با توجه به سفر‌های مکرر، به‌قول آلمان‌ها، مثل جیب جلیقه‌ام می‌شناسم.
*
پس به‌عنوان کسی که آمریکا و آمریکایی‌ها را می‌شناسد می‌توانم بگویم در هیچ مملکتی تو دنیا این‌‌ چنین بابت انتخابات‌ و رأی‌گیری گرد و خاک بپا نمی‌کنند، حتا در کشورهای آزاد اروپایی! حتا در کشور آزاد و دموکرات اسراییل!

در کشور پهناور "چین" مردم رأی می‌دهند، رؤسای مملکت عوض می‌شوند، اما تقریبا هیچ بنی‌بشری در خارج از چین، درست و حسابی از آن سر در نمی‌آورد، کسی نمی‌فهمد کی رفت و کی آمد؟... چند نفر تو دنیا می‌دانند اسم رئیس جمهور چین چیست؟ یا نخست‌وزیرش کی‌ست؟ و اصولا کی به کی‌ست؟ در شوروی نیز همین بساط را داشتیم و هم اینک در روسیه نیز داریم. خروش‌چوف می‌رود اندروپوف می‌آید، اندروپوف می‌رود، خُروپوف می‌آید، چخه‌توف می‌رود گوربابا‌چوف می‌آید؛ پوتین می‌رود چکمه می‌آید. یلتسین پوتین را رئیس‌جمهور می‌کند و پوتین "مد وه دی‌یف" را .
در ژاپن: ناکازاکی می‌رود "دل‌نا‌پاکی" می‌آید، "یاسو فوکودا" می‌رود "تارو آسودا" می‌آید. آدم حتا نمی‌تواند اسم‌شان را هم به‌درستی تلفظ کند! چه رسد به این‌که به انتخابات‌شان توجهی مبذول دارد! در آفریقا : "پتریس‌لومومبا" می‌رود "گوریل واویلا" می‌آید و قس علیهذا...
*
در آمریکا وقتی می‌گویند « باروخ اوباما» در مجمع یهودیان صحبت کرد، ناگهان 10 در صد از «مک کین» جلو می‌زند؛ هفته بعدش مک‌کین سیبی لیونی، وزیر خارجه اسراییل را بابت انتخابش به‌عنوان رئیس حزب «قدیمه»، تبریک می‌گوید، یک‌دفعه در نظرسنجی "گالوپ" اسب‌اش گالوپ می‌زند، یعنی چهار نعل می‌تازد و رأی‌اش با اوباما مساوی می‌شود. اوباما می گوید: احمدی نژاد هم بلانسبت آدم است و باید با او صحبت کرد تا از خر شیطان پایین بیاید! سناتور مک‌کین اما، پس از مشورت با مشاورین‌اش، می‌گوید اخمطی‌نژات کسی نیست که تصمیم بگیرد سیاست مملکت آیران در دست آیت‌اولا کامنه‌ای‌ست! و او زیر هر آجر‌پاره دشمن می‌بیند، چه رسد به آمریکای به این بزرگی؟ مک کین می‌گوید: من اگر رئیس جمهور بشوم چنان تیپایی به آخوند‌ها می‌زنم که فیل‌شان یاد هندوستان کند...
یک‌دفعه مؤسسات آمارگیری خبر می‌دهند در همه‌پرسی دیروز رأی‌اش از جمع آرای روبرت موگابه در حراره هم بالاتر رفته‌است.
با توجه به دعوایی که بر سر بانکهای آمریکایی راه افتاده و نظم اقتصادی آمریکا را به‌هم زده است و دموکرات‌ها کاسه‌کوزه‌ها را بر سر دبلیو بوش و سیاست‌های غلط دوستان جمهوری‌خواه‌اش می‌شکنند، ناگهان اوباما هشت درصد جلو می‌‌زند. شب بعدش در دعوای تلویزونی‌ی "یوسف بی‌دین" و " زهرا پی‌لین" هیأت مشورتی به یوسف بی‌دین توصیه می‌کنند مبادا با زهرا خانم دعوا بکنی‌ها... اوقاتش تلخ بکنی‌ها... چون رأی میلیون‌ها زن و مرد آمریکایی را از دست می‌دهی ها..! به یوسف می‌گویند: اینجا جمهوری آخوندی نیست که تو توی سر زن‌ها بزنی و تو خیابون آن‌ها را کشان کشان روی زمین بکشی و به‌زور سوار پاترول جندالله و ثارلله و حزب‌الله و زهرمار الله بکنی ها... و او، با آن همه ابهُت و با آن‌همه تبحُر و تخصص، در مقابل زهرا موش می شود. زهرا خانم هم بُل می‌گیرد و با « اتک» هایش رأی جمهوری‌خواهان را سه ممیز دو دهم درصد بالا می‌برد.
عرض کردم من مردم آمریکا را می‌شناسم. هیچ‌کس در جهان به اندازه رأی دهنده‌ی آمریکایی دهن‌بین، دمدمی‌مزاج و ساده به‌معنای naïve , simple نیست.
اگر مک‌کین هنگام صحبت عطسه یا سرفه بکند یا دندان مصنوعی‌اش از دهانش بیرون بزند فورا رأی اوباما بالا می‌رود! اگر اوباما بگوید: آخوند‌ها همه‌شان مثل فلاحیان و پور‌محمدی و کلکالی آدم‌کش نیستند و همه مثل کامنه‌ای دشمن دشمن نمی‌کنند و همه مثل اخمکی‌نجات هولوکوستی نیستند، ناگهان مک‌کین جلو می‌‌زند... پناه بر خدا.
*
انتخاب رئیس جمهور در آمریکا نه تنها به خود آمریکایی‌ها، بل‌ به جهان و به سیاست‌های جهانی مربوط می‌شود، کما این‌که هم اکنون مذاکرات صلح بین اسراییل و فلسطینی‌ها تا انتخاب رئیس‌جمهور جدید متوقف شده‌است. مردم جهان چشم به دهان زن و مرد آمریکایی‌ دوحته‌اند تا ببینند چه می‌گویند و سر‌انجام به چه کسی رأی می‌دهند؟
حالا هی رهبر بیاید و از قول امام خمینی بگوید: آمریکا هیچ غلطی نمی‌کند...
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin مطلب را به دنباله بفرستید: Donbaleh

Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com