اینک که بحث داغ و شیرین فوتبال وِرد زبانهاست، بد نیست این مطلب را نیز بهعنوان مکمّل بخوانید.
* تیم فوتبال یکی از"لیگ" های معروف وطن، از تیم فوتبال یکی از" لیگ"های کمتر معروف آلمان، برای برگزاری یک بازی دوستانه در تهران، بهایران دعوت میکند. آلمانها ساک و بُقچه میبندند و به تهران پرواز میکنند. از آنجا که مذهبیون شیعه در ایرانِ آخوندزده، امور سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، ورزشی و مذهبیی مملکت را در قبضه دارند ایضا آیات عظام و حجج اسلام و علمای اعلام حضور زنان و دختران را، بهمنظور پرهیز از فرود و ورود ضربه به اسلام عزیز، در استادیومهای ورزشی برنمیتابند، لذا به بازیکنان آلمانی و گروه همراه توصیه میشود از همراهآوردن اهل و عیال و زن و بچه و ضعیفهجات به ایران، جِّدا خودداری فرمایند و اگر علیرغم توصیهها و هشدارها، باز هم تنشان برای کتک خارید و قصد آمدن داشتند، پس اندام کشیده، ورزیده، موزون و زیبای خویش را در گونی و چادر و چاقچور اسلامی پنهان سازند. ایضا برای اینکه کیان اسلام ناب، بهرعشه و بهلرزه نیافتد، مادینهگان حق ورود به استادیومها را نخواهند داشت. ارجح آنکه در هتل بهنشینند و سماق بمکند... دلیل عدم صدور مجوز برای ورود به استادیوم را نیز چنین توجیه کردند که: مردها ترجیحا با شلوار کوتاه و با ران لخت دنبال توپ میدوند، لذا رانهای عریان و پاهای پر پشم و موی جوانان ایرانی، ممکن است توجه بانوان مکّرمهی معّطمهی معّففهی محجبهی محّصنهی مو ندیده آلمانی را جلب و اذهانشان را از مسیر و از روند بازی منحرف نموده و به افکار ضاله و باطله و موذیانه و غیر سالم، توأم با هیجانات شیطانیی روزه باطلکن، هدایت و سوق دهد. پس اَحوَط آناست که از همراه آوردن ضعیفهگان به استادیوم، امتناع ورزند. بانوان آلمانی، همانگونه که در خصلتشان است، رفتند روی "باریکاد Barricades " و زبان بهاعتراض گشودند که: ای بابا ما از این رانها، چه لخت و پتی و چه غیر لخت و نا پتیاش، چه پشمآلود و چه صاف و صوفاش، فراوان دیدهایم و از دیدن مجددش ککمان نمیگزد و بیدی نیستیم که با اینجور بادها بهلرزه در آییم....
لاکن حُجج اسلام و علمای اعلام توپیدند که: فضولی موقوف! چه غلطا... ضعیفه و زباندرازی؟ تصور کردید تو مملکت خودتون هستید که اینجوری زبونبازی میکنید؟ و رو حرف ما حرف میآورید؟ زن و حاضرجوابی؟ زن و صدایش را جلو نامحرم بلند بکند؟ زن باید تمکین کند! خفه شید همهتون...!... بعد که همه خفه خون گرفتند گفتند: البته ممکن است چنین باشد و شما بیدی نباشید که با بادهای ما بلرزید ولی کیان اسلام را که ما پاسدارش هستیم چه بکنیم؟ اگر لرزه بهستونهایش او فتاد ما چه خاکی بر سر بریزیم؟ اگر دنیا کن فیکون شد ما شکایت به کجا ببریم؟ جواب نسل آینده را چه بدهیم؟
خلاصه غرو لند ضعیفهجات آلمانی به جایی نرسید که شاعر گفتهاست: کار زنان آلمانی گر داد است // آنچه بهجایی نرسد فریاد است. * القصه، بازی در هوای آلوده از گرد و غبار و دود گازوئیل و مملو از انیدریک کربنیکِ تهران شروع میشود و چون هر شروعی پایانی دارد؛ "گیم Game " نیز، بدون اینکه کسی از تنگیی نفس غش کند، سر انجام بهپایان میرسد. نتیجه: سه بر هیچ به ضرر ایران. مربی تیم ایران بر حسب اتفاق یک شهروند سرخ و سفید و موبور آلمانیست، که چند سالی از اقامتاش در ایران میگذرد و با چند و چونها در ایران آشناست. در مصاحبهای که خبرنگار تلویزیون آلمان، در پایان بازی، با وی بهعمل میآورد، مربی تا دلتان بخواهد از ایران و ایرانی، بویژه از محبتها و میهماننوازیهایشان، از فرشهای دستباف اعلا و از چلو مرغ و تاسکباب و تهچین روحپرورشان، داد سخن میدهد و تا دلتان بخواهد هندونههای به این گندگی زیر بغل ایرانیها میگذارد. من از همان ایتدای مصاحبه پی میبرم که کاسهای زیر نیمکاسه است و طرف احتمالا جاسوس "سیا" یا "موساد" یا ب.ان. د (سازمان جاسوسی آلمان) یا مأمور هر دو دستگاه و بنگاه معاملات جاسوسی هست. نشان به این نشان که وقتی ازش پرسیدند فارسی هم بلدی؟ گفت: "باله ... عغاب ... عغاب". (ترجمه: بله ... عقب... عقب...) آلمانها " ق" ندارند. حالا کدام ایرانی ورزشکار این را یادش داده خدا داند... میگفت: همان اوایل که آمده بودم یکی دو تا خبرنگار زبل ایرانی بهسراغم آمدند و پیشنهاد کردند در ازاء پرداخت مبلغ پانصد دلار به هر یک، آنها در عوض در روزنامههایشان آنقدر تعریف و تمجید ازم بکنند و آنچنان از محصنات و محسناتم از آموزهها و از تجارب عالمگیرم در رشتههای مختلف ورزشی، علیالخصوص فوتبال اسلامی، داد قلم بدهند، یعنی بنویسند، که مادرم هم انگشت تحّیر به دهان، خشکاش بزند که چه اُعجوبهای زاییدهاست و خود خبر ندارد؟ که مسؤلین قراردادم را بیمحابا، و هر ساله، بدون چون و چرا و بدون برو برگرد و با چشمان بسته، تمدید نمایند. و چنین ادامه داد: من گفتم: آخه من فارسی مارسی بیلمیرم ... یوخ مَسَن ... از کجا بدانم شما تو روزنامههاتون چی نوشتهاید؟ بهمن گفتند: تو ناسلامتی مترجم داری، او برایت ترجمه میکند! گفتم: ولی مترجم من یک ایرانیست. نمیگویم همه ایرانیها رشوهخوارند! ولی عمل رشوهدهی و رشوهگیری در اینجا عمل قبیحی نیست، عمل مذمومی نیست و آشکارا و در روز روشن صورت میگیرد! تازه به آن افتخار هم میکنند و دلیلی بر زرنگی و مرد رندی خویش میشمرند. از پول تقلبی و داروی تقلبی گرفته تا مدرک تقلبی. همه چیز اینجا یافت میشود. از دکترای افتخاری و غیر افتخاری بگیر تا لیسانس و فوق لیسانس و پروفسوری، خودشان میگویند نه تنها اقتصاد که مدرک درست و حسابی هم مال خر است! میگویند وقتی تیتر "دکتری" را میشود با چند هزار دلار تو بازار سیاه خرید مگر ما دیوانه هستیم برویم چندین سال پشت نیمکت مدرسه بنشینیم و دود چراغ بخوریم تا دکتر مُکتری بگیرم؟ که چی بشود؟ میگویند اینها که مدرک درست و حسابی تو جیبشون هست و رئیسجمهور و رئیس مجلس و قاضی دادگاه و استاد دانشگاه و چه و چه و چه میشوند مگه چه چیز بیشتر و بهتر از ما "بار"شان هست که "بار" ما، بدون مدرک دکتری نیست؟
گفتم: حتا دروغ و دروغگویی هم اینجا عمل ناشایستهای نیست و ایرانیها کلاه شرعی برایش دوختهاند و خود به آن میگویند: تکییه (تقیه)؛ یعنی دروغ حلال، یعنی دروغ مصلجتی... بنا بر این من از کجا بدانم مترجم من مثلا با مبلغ یکصد دلار خریداری نشده است؟ تا آنچه را من میپسندم و مایل به شنیدناش هستم برایم ترجمه کند؟
میگفت: ایرانیها، با همه مهربانی و با همه مهماننوازیشان، چون موجوداتی قابل اعتماد نیستند، پیشنهادشان را رد کردم و از خیر تعریف و تمجیدشان گذشتم. * خبرنگار رادیو تلویزیون آلمان از مربّی پرسید: تو خودت تو آلمان، هم بازیکن خوبی بودی و هم مربیی نسبتا معروفی! چطور شد نتوانستی بازیکنان ایرانی را آنجور تعلیم دهی و تربیت کنی که دستِکم با تیم ما مساوی بکنند یا مثلا یک بر سه بهبازند؟ تا بگوییم: خُب ... آنها هم سعی خودشان را کردند و یک گل زدند... گفت: آقا... تو هم گویا نفسات از جای گرم بلند میشهها. مگر میشود به این ایرانیها چیزی گفت؟ یا حرفی زد؟ یا آموزشی داد؟ مگه گوش شنوا دارند؟ هر کس خر خودش را میراند! هر کار که خودشان دلشان خواست میکنند. بهمحض اینکه توپ تو پای یکی از بازیکنها رسید تک و تنها توپ را میگیرد و دِ بدو، گاز میدهد و بهطرف دروازه دشمن دریپ میکند. یک جایی وسط راه یا نزدیکیهای دروازه، همانطور که انتظار میرود، توپ را از چنگاش در میآورند و او دست از پا دراز تر به عقب بر میگردد. ایرانیها میخواهند خود به تنهایی قهرمانبازی در بیاورند و به تنهایی گل بزنند! همکاری و پاسدادن سرشان نمیشود. چندین و چند بار ویدیوی بازی تیمهای آلمان، هلند، فرانسه، برزیل و کی و کی را نشانشان دادهام پرسیدهام چی میبینید؟ میگویند ما میبینیم که بیست نفر دنبال یک توپ میدوند. میگویم بابام جان خوب نگاه کنید ببینید چگونه گُل میزنند؟ فقط با پاس، پاس، پاس آقاجان پاس بدهید با همکاری همدیگر و با پاس دادن فقط میتوانید گُل بزنید! ولی انگار نه انگار که نگاری داشتم / مثل تو یار بیوفایی داشتم. کار بهجایی رسیدهاست که وقتی یک بازیکن بهطرف دروازه دشمن دریپ میکند دیگران تنهایش میگذارند، ولش میکنند بدود تا جونش بالا بیاد. چون میدانند او هم مثل خودشان به کسی پاس نمیدهد. پس چرا خودشان را خسته کنند و دنبالش بدوند؟ تو این حیص و بیص و وسطای مصاحبه کاپیتان تیم ایران به مربی نزدیک شد. مربی به فارسی به او گفت: « آلیغضا بیا بیا (ترجمه: علیرضا بیا بیا) سپس رو کرد به فیلمبردارها و به خبرنگار آلمانی گفت: این کاپیتان تیم ایرانیهاست میخوای خودت باهاش مصاحبه کن! خبرنگار مترجم را صدا زد ولی علیرضا، کاپیتان تیم، به انگلیسی فصیح به وی گفت: ترانسلیتر میخوای چی کار؟ من خودم انگلیسی فول فول هستم! خبر نگار ازش پرسید: شما قبل از شروع بازی گفتید ما دروازه آلمانها را سوراخ سوراخ میکنیم گفتید تنبون از تو پای بازیکنهای آلمانی در میآوریم و روی سرشان میکشیم. گفتید آنقدر گل به آنها می زنیم که خجالت بکشند برگردند بهوطنشان و از زور خجالتی مجبور بشوند همینجا پناهندگی بگیرند و بمانند... خُب... حالا چی شد که سه بر هیچ باختید؟ علیرضا سینهاش را صاف کرد و گفت: اولندش پسمالله الرحمان الرحیم. و الصلاة والسلام علی عبادالله الصالحین و بهی نستعین فسبّح بسمه ربک العظیم و .... خبر نگار آلمانی حرف علیرضا را قطع کرد و گفت: شما گفتید انگلیسی بلدید ولی این انگلیسی نیست که شما بلغور میکنید! بازم با استفاده از مترجم مخالفید؟ علیرضا به انگلیسی جواباش داد: فادر... بابا من اول باید دعای مفتاحالفرج بخوانم! شما فرنگیهای زبوننفهم ختنه نکرده که این چیزا را بلد نیستید!
سپس شروع کرد به انگلیسی صحبت کردن. من ترجمه صحبتهای ایشان را در زیر میآورم ولی اگر انگلیسی بلدید خودتان فرمایشات ایشان را بخوانید و حظ بکنید: لطفا نخست سؤال خبرنگار را دوباره بخوانید سپس به پاسخ علیرضا برگردید. We have brought Goat, one of ouer Player has eaten the Earth and his leg was running away. This is the reason way we have eaten three Flowers
ترجمه: ما بُز آوردیم. یکی از بازیکنان ما زمین خورد و پایش در رفت. به همین دلیل ما سه تا گل خوردیم. خبرنگار دستی بهریشاش کشید و مترجم را صدا زد....