ما دریانوردها، با توجه به سفرهای دور و دراز مان بهدور دنیا، چه بخواهیم چه نخواهیم، تجربیاتی کسب میکنیم، که سبکباران ساحلها، فیض کسب آنها را ندارند؛ یا اگر داشته باشند کمتر از ما مرغانِ دریا به آن توجه مبذول میدارند و در آن غَور میکنند. یکی از این تجربهها، تفکر در رفتار انسانها و اندیشه در کردار حیوانات کره زمین است.
برای نمونه ما دریانوردها کشف کردهایم، که روانشناسی و اعمال «مگس» و طریق برخوردش با انسانها در کشورهای مختلف، تناسب مستقیم دارد با آب و هوای محیط؛ و رفتار و سلوک مردم آن خطه! یعنی محیطی که مگسها در آن رشد و نّمو میکنند، سر از تُخم بیرون میآورند، بال و پر میگشایند، پرواز را تجربه میکنند و در اِعمال تولید مثل و تکثر و تکثیر، موجب مزاحمتهای عدیده برای انسانها میشوند، در آنجا، در آن محیط،، چگونگی حالت جوی و عادتهای اجتماعی اثر مستقیم دارند بر رفتار مگسها، بهعبارت دیگر برخورد مگسها با انسان انعکاسیست از محیط اجتماعی و جوی که در آن پا میگیرند ...بهبخشید در آن بال میگیرند. مثلا مگسهای اروپای شمالی، کانادایی و ایالتهای شمالی آمریکا، یعنی آنجا، که هممرز با کانادا هستند، در مقایسه با همکیشان خود در کشورهای استوایی، رفتاری نسبتا ملایم، حتا میتوانیم بگوییم مؤدبانه و متمدنانه دارند و هر چه به قطب شمال نزدیکتر میشویم، این خصلت مثبت را فزونتر میبینیم. یعنی اگر مگسی در فرانسه، در آلمان، در نروژ، در انکوریج یا در مورمانسک، به غذای شما یا به خود شما نزدیک شود میتوانید یکبار، یا حد اکثر دو بار دستی حواله کنید یا روزنامهای در هوا تکان دهید و عدم علاقه خویش مبنی برهمنشینی با وی را، به این صورت یا بههرصورت که مایل باشید، آشکار سازید و آن حشره موذی، اگر نه بهفوریت، که پس از حرکت دوم یا سوم دست، مثل بچه آدم، گورَش را گم میکند و سعی میکند حتیالمقدور دیگر موی دماغ شما نشود و عطای لیسیدن مربای چسبیده بهبشقاب را به لقای تماس، نهچندان نرم، با مگسکُش میبخشد. آن حشره، آن مگس، ناخود آگاه و از روی غریزه و در اثر همنشینی با افراد متمدن، تفهیم میشود که اینجا( در حاشیه بشقاب) جای نشستن برای او نیست و در صورت اصرار، بهمصداق آیهی شریفهی انا للله و انا الیه راجعون، اگر حلقآویز نشود، دستِکم روی زمین پهن، یا روی میز ولو میشود.
مگسهای کشورهای غیر متمدن یا کمتر متمدن اما ( حالا نمیخواهم اینجا اسم ببرم!) به شیوهی رفتار مردم همان ناحیه و همان حاشیه و همان محلها، زمختاند، کلهشقاند، اصولا کلهشقی را بهارث بردهاند و بد جور بیشرم، قبیح و سمج بار آمدهاند. ده بار هم با دست پسشان بزنید باز برمیگردند و نه تنها بشقاب و فنجان، که لب و لوچه و چشم و بینی شما را هم تصرف کرده و خونتان را چنان بهجوش میآورند، که، زبانم لال، با یک سکتهی کامل یا با یک انفارکت ناقص دست بهگریبان می شوید و راه دیگری جز قتل و کشت و کشتار، ترجیحا با مگسکش، برایتان باقی نمیگذارند.
با دست نمیتوانید آنها را بکشید، چون مگسها حرکت دست شما را بهصورت " سلو موشن" میبینند و همیشه فرصت فرار دارند.
از مگسهای بدعنق در کشورهای مختلف سخن گفتم. میپرسید کدام کشورها؟ نمونه بیاورم؟ خُب...مثلا کشورهای عربی، که مگسهایشان هم مثل خودشان سماجت خاصی دارند و زبان سرشان نمی شود یا اصولا اهل هیچگونه صلح و معاملهای نیستند، بیشترین مگسهای انتحاری هم متعلق به همین ممالک و همین بلاد است. عرض کنم ... اممم ...دیگر اینکه کشورهای آفریقایی، یا آمریکای مرکزی و بعضی از کشورهای آمریکای جنوبی، یا مثلا بنگلادش، پاکستان (چه اسم بامسمایی!)، و از همه بدتر هندوستان، آخ و امان از دست مگسهای هندی، که اگر دست و پا داشتند با لگد و سیلی به جان شما میافتادند و اگر زبان داشتند میگفتند: هام چان تامارا هی کُرتانی مانتا چکری کنتا جانتا هی ... یعنی: جرأت میکنی مگسکش بهطرف من پرت میکنی؟ باش تا حسابت را برسم!!...
چند سال پیش که برای دید و بازدید بهوطن رفته بودم، هرجا، چه در رستورانها چه در جیگرکیها یا آب میوه فروشیها و همچنین در منازلی که بهمهمانی دعوت میشدم، مگسهای وطنی امان از من میبریدند و شگفتا از این همه صبر و شکیبایی هموطنان و اقوام و فامیل که بهواقع تسلیم محض این موذیان نفسبُر شده بودند! وقتی علت را جویا میشدم و میپرسیدم: شما این همه انسانهای فرهیخته چرا حریف این دویست/سیصد مگس موذی نمیشوید؟ میگفتند: والله در زمان اون خدابیامرز؛ ما اینهمه مگس نداشتیم، و آنهایی را هم که داشتیم این جور سمج و بیحیا نبودند، زمانه عوض شده دیگه، چبکنیم؟! بار دوم که به ایران رفتم، چون بار اول نوار چسبنده مگسگیر را در میهن اسلامی ندیده بودم، تعدادی از آنها را با خود به سوغات بردم و به دوستان و به اقوام و فامیل هدیه دادم با کلی تعریف و تمجید از چسبندگی و لزجی این نوارهای ( Made in Germany )، که مگسها را مثل آهنربا به خود جذب میکند و تا مست و بیهوششان نکرده ولشان نمیکند و چه و چه... نشان بهاین نشان، در روزهای بعد، که اقوام و فامیل مرا به چلو مرغ و آبگوشت و ماهیپلو دعوت کرده بودند با چشم خود دیدم تنها یکی دو مگس کور و کچل و علیل و بیمار به نوارهای اهدایی چسبیده و کلی مارا جلوی فک و فامیل شرمنده کردهاند.....
مدت زیادی طول نکشید تا فهمیدم با مگسهای وطنی طرفم و از این نوارهای چسبندهی ساختِ آلمان و ساختِ ژاپن و ساختِ روس و کره شمالی و کجا و کجا، تا دلتان بخواد فتو فراوون در آنجا، یعنی در میهن اسلامی یافت میشوند ولی مگسها، همرنگ جماعت شده و تحت تأثیر تربیت و آموزش اسلامی و تقلید از آخوندها، بدجور مرد رند و موذی شده و جاخالی میدهند. اینجا بود که ملتفت کنایه و ایما و اشاره اقوام و فامیل شدم. شبی خواب دیدم آسمان تیره و تار شده و سیل مگسها تعقیبام میکنند و من دوان دوان رو بهسمت آلمان فرار میکنم ولی پاهایم کشش ندارند و یاری نمیرسانند. مگسها گوشم را احاطه کرده بودند، وزوزوزوز کنان تو گوشام فریاد میزدند: شما هفتاد میلیون نفوس آریایی حریف 250 هزار آخوند بیسواد نمیشوید و تو دهن یکی مثل شیخ خزعلی نمیزنید که میخواهد نوروزتان را بهزبالهدان تاریخ بسپارد و سیفونش را بکشد آنوقت نوار و دام چسبندهی آلمانی سر راه ما مگسهای ریقو میگسترانید؟ زورتان بهآنها نمیرسد حساب مارا میرسید؟ دیواری از دیوار ما کوتاهتر ندیدهاید؟ هه ...؟ یکیشان رفت تو گوشم و باکمال پر رویی عربده کشید: حالا سوقات از آلمان با خودت میآوری؟ سپس همه یکصدا فریاد زدند: « ما همه سرباز توییم خزعلی... گوش بهفرمان توییم جنتی ... وای بهروزی که مسلح شویم... نوکر محمودی و رهبر شویم! وای اگر حکم جهادم دهند... ششلیک و یک جوجه کبابم دهند...»..
نفهمیدم این ارقام و این اعداد و این حرفهای بودار را از کجا آورده بودند و چه کسی یادشان داده بود؟ خدا را شکر در همان حیص و بیص بهعلت فشار گوش بر بالش، بیدارشدم و نفس راحتی کشیدم. این همه در توصیف مگسها و شیوهی مبارزه با آنها گفتم و نوشتم و در توجیه اعمالشان داستان سرودم تا کمی هم مقایسه کرده باشم رفتار آن موذیان بیزبان را با کردار هزلنویسان سمج اینترنتی که مثل کنه بهآدم میچسبند و تا با مگسکُش سراغشان نروی ولاَت نمیکنند. البته با این تفاوت که اگر مگسها عیان ظاهر میشوند و آشکارا تو هوا بال و پر میزنند، این هرزهگردها و هرزهگوهای بیپرنسیپ، در خفا، در پشت نقاب (Anonymous ) یا در پوشش اسم مستعار ِ تقی و نقی یا کبرا و صغرا به راستی به «ارگاسم Orgasmus» هرزهگویی و هرزه درایی میرسند، که با اجازه شما در پستی دیگر به شرح آن میپردازم.... یا الله.