Sonntag, 20. Juli 2008
از رهبر بی‌تدبیر تا شیخ کینه‌توز
در قانون اساسی جمهوری اسلامی آمده است رهبر باید مدیر و مدبر باشد.
سال‌ها بر طبل دشمنی با آمریکا و عدم مذاکره با شیطان کوبیدند. چوب‌اش را در همه زمین‌ها، بویزه در عرصه اقتصاد خوردیم. از جنگ و تلفات انسانی و خسارت‌های مالی‌اش چیزی نمی‌نویسم، که همه برکت خدا بودند. یک نفر بجای هفتاد میلیون فکر می‌کرد و فکر می‌کند، مصلحت‌ ملتی را آن‌جور که خود می‌طلبد تشخیص می‌دهد و تصمیم‌ می‌گیرد. نمی‌گوید هر گاه ملت، بل‌ هر وقت « من » مصلحت دیدم، باب گفتگو را با شیطان‌های کوچک و بزرگ باز می‌کنم. هیچ‌کس را یارای نقد و انتقاد نبوده و نیست.
اینک که دوره ریاست جمهوری بوش به آخر رسیده است و این گاوچران کله‌شق تکزاسی قصد تلافی‌جویی از آن‌همه بی آبرویی‌ها و چوب لای چرخ گذاشتن‌ها را دارد و انتقام خون سربازان آمریکایی کشته‌شده در عراق و افغانستان را می‌طلبد، از طرف دیگر اسراییل تصمیم‌اش به پایان دادن به غنی‌‌سازی و اتم‌بازی آخوندی‌ست، ناگهان رهبر از بیم جان و از ترس جدایی اجباری با قدرت‌خانم، مدیر و مدبر می‌شود، راضی می‌شود برای مذاکره با هر شیطانی، که اگر مملکت صاحب داشت و سؤال و جوابی در کار بود، مردم می‌پرسیدند: چرا با این‌همه تأخیر؟ چرا با این‌همه فرصت‌سوزی؟
هر کس دیروز سخنان رهبر عظیم‌الشأن را در توجیه مذاکره با آمریکا شنیده باشد نزد خود فکر می‌کند چه استادند این آخوندها در سفسطه و عوام‌فریبی! در شعبده‌بازی و حّرافی و دروغ‌گویی! و بی‌چاره ملت ایران که هرچند در قاموس آخوندی پشیزی ارزش ندارد و لی عجیب، وقت و بی‌وقت، دست‌مایه شارلاتان بازی‌های شان قرار می‌گیرد و عزیز و محترم می‌شود. به‌نامش سخن می‌گویند و برایش تصمیم می‌گیرند و در صورت اعتراض به‌مسلسل بسته می شوند.
*
و بی‌چاره احمدی‌نژاد! طفلک با همه هارت و پورت‌هایش در مجموع آدم ساده‌ای‌ست. خمینی جام زهر را دست‌ِکم خود شخصا سر کشید، مبادا کس انتقاد کند چرا این همه دیر؟.
این سیدعلی حسینی خامنه‌ای اما جام‌اش را در کف دست دکتر محمود احمدی‌نژاد گذاشته‌است تا وقت‌اش که رسید بنوشدش و دست بکشد از اهم اهم هایش. ( انرژی هسته‌ای حق مسلم ما‌ست).
*
شیخ نصرالله یا نصر الشیطان؟
هر زمان هیکل و اداهای سید حسن نصرالله، این عوام‌فریب خود شیفته‌ی مفت‌خور را می‌بینم، چنین می‌اندیشم: مرد خدا و این همه نفرت؟ پیشوای مذهبی و این‌همه کینه و عداوت؟ حتا تا لحظه آخر چنین مانور داد که یک روزنه امیدی برای زنده بودن دستِ‌کم یک سرباز اسراییلی وجود دارد. نه به این دلیل که دل سنگ‌اش برای سوز دل مادر، خواهر، و یا همسر سربازی می‌سوخت! بل به این‌جهت که داغ ‌شان را در لحظه آخر تازه تر و امید شان را بیش‌تر به یأس مبدل سازد. تُف به این بی شرمی و قساوت. او می‌گفت روز تحویل اسرا ما جشن خواهیم گرفت و آن‌ها عزا.
در استقبالی که از تروریست و آدم‌کش حرفه‌ای سمیر قنطار، و چهار همراه‌اش در بیروت به‌عمل آوردند، که این یک دستش به خون پنج‌نفر از جمله دو کودک بی‌گناه اسراییلی آلوده‌است و آن چهار در شرارت و قاچاق مواد مخدر شهره‌‌اند، افراد و اعضاء حزب‌الله لبنان، دست‌شان را به علامت سلام هیتلری بالا برده بودند. این مسلمانان نا مسلمان، در صدر آن‌ها شیخ نصرالله، از هیچ عملی و هیچ کلامی که داغ دل بستگان دو سرباز کشته شده را جریحه دار تر کند، فرو گزار نکردند. اوج وحشیگری و سبعیت اسلامی.
این قومِ آکنده از شر و نفرت، پیکر دو سرباز جوان را چنان لت و پار کرده بودند که مسؤلین فقط از طریق (دی ان آ) توانسته‌اند هویت‌ آنها را تشخیص دهند.
*
تحویل یک آدمکش و چهار قاچاقجی مواد مخدر، همچنین استرداد حدود 199 لاشه تروریست‌های اسلامی به لبنان در مقابل تحویل جسد فقط دو سرباز، همچنین رفتار و کردار متمدنانه اسراییلی‌ها در این داد و ستد، نشان از اوج فرهنگ، ادب، عزت و آقا منشی یهودیان داشت. یاد بگیرند آخوندهای اسلامی، چه در تهران چه در بیروت چه در غزه!
در مقابل هلهله و شادی و جشن و سرور و رفتار و کردار مسلمانان متعصب و گُر گرفته در استقبال از چند تروریست، نشان از حضیض ذلت و خواری داشت بود...
آن کجا؟ و این کجا؟
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin مطلب را به دنباله بفرستید: Donbaleh

Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com