دیدم توی پارک شهر به تنهایی گام میزند. چند قدم راه می رود، میایستد و باز لنگان لنگان راه می رود و با سینه و شکم خودش ور میرود. به او که رسیدم نگاهی عاقل اندر سفیه به وی انداختم و پرسیدم: حالت خوبه؟ کسالتی نداری؟ چیزیت نشده؟ ببینم دلدرد داری؟ اسهال گرفتهای؟ باز سبزی و میوه نشُسته خوردهای؟ چند بار بهت گفتم این فرنگیها، زن و مرد شان، طهارت نمیگیرند؟ گفتم مواظب خودت باش؟ گفتم به آنها دست نده! گفتم خیلیهاشون دستشون را هم پس از رفتن به توالت نمیشورند. کاغدی به ماتحتشان میکشند و همینجوری با دستِ نشُسته میآیند به تو دست میدهند، توی میوه فروشیها، میوهها را (دستپلکو) میکنند؟ اسکناس و پول خُردی که توی سوپرمارکتها، پای صندوقها، به تو میدهند از ماتحتِ سگ هم آلوده تر است؟
* با دیدن من ناگهان جا خورد.
به دستهایش خیره شد، گفت: دست؟ اسکناس؟ آلوده؟ اسهال؟ مردک حواساش کلا پرت بود. دست روی شکماش گذاشت گفت: آقا شما فکر میکنید شکم من گنده شدهست؟ گفتم چی؟ گفت: مگر شما آخرین گزارش کارشناسی اطبا و پزشکان را ندیدهاید؟ نخواندهاید؟ گفتم: کدام گزارش؟ کدام کارشناس؟ از توی جیباش بریده روزنامهای بیرون آورد و بهدستم داد. عین جملهای را که توی آن بریده خواندم اینجا نقل میکنم: « کارشناسان پزشکی اعلام کردند بین قطر شکم و کند ذهنی و خرفتی در دوران پیری رابطه وجود دارد و هر چه قطر شکم بیشتر باشد فرد در دوران سالخوردگی خرفتتر میشود».
* شستم خبردار شد. دیدم میخواهد به من کنایه بزند. گفتم: تو که چاق نیستی، تو که شکم نداری! نکنه میخواهی از قطر شکم من ایراد بگیری؟ نکنه میخواهی بگویی من کند ذهن و خرفت ...؟ دستپاچه شد، گفت: آقا استغفرالله، این چه حرفییه شما میزنید؟ شما ماشالله گردنتون تبر نمیزنه. گفتم: گردن من چه ربطی به تند ذهنی یا کند ذهنی داره؟ شنیدم زیر لبی گفت: سؤال هم نمیشه ازش کرد، عجب گرفتار شدیم ها... گفتم: شنُفتم چی گفتی ها... تو فکر کردی من خرفتام؟ در حالیکه قسم میخورد و آیه میآورد و از تفسیرها و تحلیلهایم در وبلاگ برای بیگناهی خود شاهد و گواه میآورد، من خود تو فکر فرو رفتم، که ای دل غافل... پیر شدیم ها... ولی خرفت؟ نع نع نع ... نع! * یادم آمد همین دیروز بود که عیال باز غُر میزد و میگفت قطر شکمات از 140 سانت تجاوز کردهاست. تا دو سه ماه پیش عجیب لاغر کرده بودی! گفت: سرانجام سکته میکنی ها... انفارکت میکنی ها... یتیمام میکنی ها... گفتم: جراحی چشم نگذاشت به ورزش ادامه دهم... حرفام را قطع کرد و گفت: گیرم دکتر، ورزش را موقتا ممنوع کرده بود ولی آیا گفته بود باید در عوض روزی این قدر شیرینی و بستنی و کاپوچینو بخوری؟ توی باغ زیر درخت مو بنشینی و هی ودکالایم بیاشامی؟ گفتم: خانم رسوا مون کردی توی اینترنت!
گفتم نگاهی به چپ و راستات بیانداز. همسایههای مون دارند گُر گُر میمیرند، مثل برگ خشک درخت در فصل خزان میافتند!
"روبرت" در 68 سالگی سکته کرد و مرد. "هربرت" در هفتاد سالگی رفت. "کارل" و "رودُلف" یکی پس از دیگری در سنین متوسط رفتند.
مگر من چند سال دیگر عمر میکنم؟ که حتا یک بستنی نخورم؟ که حتا یک جینتونیک یا ودکالایم در سایه درخت انگور ننوشم؟ که حتا ...
از اقوام و فامیل در ایران کمتر کسی به هفتاد رسید... خانم جان بگذار این چند صباحی که باقیست آنجور زندگی کنم که خودم دلم میخواد. لا الاهِ الیالله ... خدا آدم را گرفتار زن ایرادگیر نکند، خصوصا این فرنگیهای زبوننفهم!
* گفتم «حکیم عمرخیام» را که میشناسی؟ گفت کی؟ کیّام؟ تازه با او آشنا شدی؟ دعوتاش کردی؟ ناهار میمونه؟ غذا چی درست کنم؟ فیله مینیون؟
چند سال پیش بود، کتاب رباعیات خیام را، ترجمه به چند زبان، از جمله زبان آلمانی، به او کادو داده بودم و چه قدر از خواندناش لذت برده بود. حالا همه چیز یادش رفته. او هم مثل خودم پیر شده است... * ابر آمد و باز بر سر سبزه گریست [+] * حالا که صحبت از گندگی شکم شد اجازه بدهید داستانی از «ایدی آمین» برایتان تعریف کنم: هنگامی که کشور زئیر، کنگوی سابق، دچار قحطسالی شده بود و مردم نان در سفره نداشتند، ایدی آمین، دیکتاتور اوگاندا، یک هواپیما پر از آبجو برای مبارزه با گرسنگی به کنگو فرستاد و وقتی به او گفتند «موبوتو سهسهکو»، از حیرت ماتاش برده است، ایدی آمین از خنده غش کرده بود.
* اسدالله علم در خاطراتاش مینویسد ایدی آمین که با پیام صلح و آشتی و برای میانجیگری بین ایران و عراق به تهران آمده و خدمت شاهنشاه شرفیاب شده بود، وقتی اعلیحضرت توضیحات قانع کننده مبنی بر حقانیت ایران بر اروند رود به سمعاش رسانید، ایدی آمین رو به اعلیحضرت کرد و گفت: مژستی! چرا چند تا هوا پیما به بغدادنمیفرستید و دهان این صدام را سرویس نمیکنید؟ * آقا کی گفته هر کس شکماش گنده است خرفت است؟ همین رفیق نازنین و نادیدهام ممدلی ابطحی را ببینید. گیرم شکماش به گندگی شکم من نیست ولی مگر او خدای ناخواسته خرفت است؟ بهعکس، نوشتههای سنحیده و پخته و سنگیناش میلیونها خواننده دارند. حیف که با پوست و گوشت و استخوان از این سیستم دیکتاتوری آخوندی، که بر ایران حاکم است دفاع میکند، و زیاد برایش مایه میگذارد. که البته ما که طرفدار آزادی بیان هستیم حرفی نداریم، دفاع بکند! اگر او نکند کی بکند؟ بالاخره آخوندی گفتهاند، ملایی گفتهاند... دستِکم من یکی میدانم که ممدلی پیش خود فکر میکند اگر این رژیم نبود او کجا به مقام و منزلتی میرسید؟ و اگر این سیستم فرو بپاشد او کجا دیگر جایگاهی این چنین، هرچند خارج از گود حکومت، خواهد داشت؟
چه بسا انقلابیون بعدی حقوق و مواجباش را هم قطع بکنند، که اگر من تا اون موقع زنده بودم نخواهم گذاشت چنین کنند. *