جراید: « رهبر انقلاب اسلامی با اشاره به دو نگاه متفاوت به آثار تاریخی قبل از اسلام از جمله تخت جمشید افزودند: «از یک منظر، این آثار متعلق به جباران تاریخ ایران است و نفرت از استبداد و جباریت، اینگونه آثار را در چشم و دل انسانها از جمله متدینین، بی جاذبه میکند»
*
گفتم: هان، چه خبر تازه؟ گفت: شما که بیشتر و بهتر از ما با خبر و در خبرید.
گفتم: خُب، شما هم که چندان بیخبر نیستید! خصوصا که از امدادهای غیبی هم بینصیب نماندهاید.
گفت: لابد شنیدهاید آقای خامنهای در شیراز سخنان نغزی اظهار فرمودهاند! گفتم: این خبر تازه نیست. ولی خوب بگو ببینم چی گفته، که حرفاش در صدر اخبار ذهنات جا گرفته است؟ گفت: یک ایرانی وطندوست از ایشان پرسیدهاست: اینک که مقام معظم رهبری بهشیراز تشریففرما شدهاند آیا وجود مبارک قصد دارند قدمرنجه فرموده و از آثار باستانی وطن، مثلا از تختجمشید، هم دیداری بهعمل بیاورند؟ گفتم: خُب، رهبر چی جواب داده؟ گفت: آغا رو کرده به یکی از ملتزمین رکاب و پرسیده: مگر برنامه رأیگیری یا انتخاباتی یا چیزی از اینجور بازیها در آینده نزدیک در پیش داریم؟
طرف پاسخ داده: نه آغا نداریم، انتخابات مجلس هشتم که تموم شد. تا انتخاب رئیسجمهور جدید هم فعلا کلی وقت است.
آقا گفته: خُب ... پس ما چرا و بهچه دلیل حالا دم از ناسیونالیسم و از ایران و عشق به وطن و دم از تاریخ و ملیبازی و اینجور چیزها بزنیم؟ مگه بیکاریم؟ برای خالی نبودن عریضه یهکم از حافظ و سعدی، گل و بلبل شیراز تعریف میکنیم بعد هم می زنیم به صحرای کربلا و از آخوندهای شهید و از امامزادههای خودمون تمجید میکنیم و سر و ته قضیه را هم میآوریم.
هر وقت هم انتخاباتی و قرار بر رأی گیری شد امر میفرماییم چند دفَعه آهنگ « ای ایران ای مرز پُر گُهر...» و چند تا بشکن و ضرب و تنبک و بابا کرم از طریق صدا و سیما پخش بکنند و باز برای مدتی مشغولشان میکنیم تا دفعه دیگر. آن ایرانی وطندوست، که گویا سخنان گُهربار رهبر را نشنیده بودهاست، مجددا میپرسد: آقا، میبخشیدها! شما قصد بازدید از تخت.... آقا بلافاصله حرفاش را قطع کرده و میتوپد: برو پی کارت بچه! « این آثاری که تو میگویی نشان از جّبارانی دارند، که در دل آدم ایجاد خشم و نفرت میکنند». تو از من میخواهی بهدیدن آثار مستبدین و جبارانی بروم، که بهقول امام (ره) دوهزار و پانصد سال ما را مستعمره کرده بودند؟
سپس آقا با انگشت دست چپ اشارهای میفرمایند. بلافاصله چند تا گردنکلفت از اعضای بادیگارد کتف طرف را میگیرند و کشان کشان میبرند و در فاصله چند ده متری ولاش میکنند و آهسته تو گوشاش نجوا میکنند: اگه دوباره بهآقا نزدیک شدی اختهات میکنیم. * گفتم: خُب خُب ... دیگه چی شد؟ گفت: هیچی آقا، میخواستید چی بشه؟ طرف از ترس اخته شدن دودستی خایههایش را چسبیده و رفته گوشهای کز کرده و زیر لبی هرچه دلاش خواسته بد و بیراه نثار جمهوری اسلامی کرده است، کار دیگری که از دستاش ساخته نبوده.
گویا از جمله غُر زده است که : حرامات باد نانی را که از این مملکت میخوری! نامبارک باد بر تو خرقهای را که بهنام رهبری ملت ایران پر تن کردهای، که این خرقه و درگاه را مدیون همین کورش و داریوش هستی، مدیون همین بهقول خودت جبارانی هستی، که ایران را ساختند، کشوری را، ملتی را پایهریزی کردند تا قرنها بعد اجدادت به آن حمله کنند و غصباش کنند و تا تو بیایی و بر تاج و تخت کیانی آنها تکیه بزنی و کورش، که اولین منشور حقوق بشر را نوشت، جبار و مستبد خطاب کنی! حرامت باد... حرامت باد... شما همهتان مثل هم هستید. مگر اون رئیسجمهورتان، آخوندخاتمی، آن بهقول خودش تدارکچی، نبود که دایم میگفت: مصلحت نظام بر مصلحت ایران و ایرانی ارجحیت دارد؟ ما سرانجام متجاوزین تازی را از ایران بیرون ریختیم، نوبت شما هم میرسد. دیر و زود داره سوخت و سوز هم خواهد داشت.
* گفتم: چه میگی عامو؟ مگر جرأت داشت در میان اونهمه پاسدار و جاندار و سرباز و جانباز و چه و چه این حرفها را بزنه و اختهاش نکنند؟ یک دفعه با انگشت رو برو را نشان داد و گفت: اومد...اومد...« اشتراسنبان » اومد، من رفتم، و بدو بدو خودش را به « تراموا » رسانید. در حالیکه سوار میشد داد زد: خدافظ،... سلام برسونین...
و مرا با یک عالمه سؤال جا گذاشت. مثلا میخواستم ازش بپرسم تو از کجا فهمیدی طرف این حرفها را گفته؟ مگر به تو تلفن کرده؟ یا چت کردهاید؟ یا با گوگل تاک گپ زدهاید؟ نکنه تو هم از عالم غیب خبر داری؟
میخواستم بهپرسم: بالاخره تکلیف طرف چی شد؟ زندهماند؟ اختهاش کردند؟ آقا محمد خان قاجارش کردند؟ نکردند؟
... نهخیر... رفت که رفت ... اگر باز دیدماش حتما ازش میپرسم، شما را هم یقینا از ماجرا آگاه میکنم...