مرحوم حاج احمد خمینی، رَحمَةاُلله عَلیهِ، نه چیزی از سیاست سرش میشد و نه ادعایی در این زمینه داشت، و نه اصولا تا قبل از بهمن 1357 میفهمید سیاست خوردنیست یا پوشیدنی. دفتر روزگار یا تقدیر، چنین رقم خورده بود، که دست و پای این آخوند از همه جا بیخبر( هُلام نده بزار بشینم) در زنجیر سیاست بهپیچد و فرزند کسی بشود که آنکس هم، برخلاف ادعایش، از دانش و علم سیاست بهرهای نبرده بود و دَرکِ درستی از مملکتداری کسب نکرده بود. او همه هّم و سعیاش این بود که نسخهی کهنه و غبار گرفتهی حکومت عشیرهای و ولایتیی برگرفته از عهد بوق را، در آخر قرن بیستم، بهضرب چماق، در کشوری مدرن اما آخوندزده، پیاده کند، که در نتیجه، تقلایش بیثمر ماند و نه بدلی بر اصل شد، نه بدلی بر بدل، بل بدعتی شد، چیزکی شد، به معنای کلمه، «بیهوده» و سایهای شد ناپایدار، وابسته بهزور و فشار. یعنی دولتی مستعجل. بنیانگذار اما با سماجتِ مکتبی و حوزوی یکقدم از این اندیشه و دُگم مذهبی پس ننشست که: ما ادای تکلیف کردیم، لاکن باریتعالی گویا خواستاش و تعلقاتش و مکنوناتش اینجوری نبوده است که ما تصور میکردیم. و آن جوری بوده است که ما تصور نمیکردیم. و علیاّیُحال – تکلیف ما تکلیفی نشد که تکلیفی بشود باالفعل و باالعمل و نشد آنجور، که بشود اینجور و چه و چه... (اگر جمله غلط غلوط است تقصیر من نیست!) * او، لیک با زیرکی آخوندی یک رمز آموخته بود، که تجربه کرد: با عنصر سفسطه و با نیش عوامفریبی، زهر کینه، آماج نفرت، کراهت و عداوت را، که حدود نیم قرن، از ایران و ایرانی، بهعللی که فعلا جای بحثاش نیست، در دل و در ذهن پرورانده بود، در رگ و پی اجتماع ایران تزریق کرد و فرهنگ یک مملکت پویا را از پایه و اساس بههم ریخت. در مدارس ایرانی، شتر و خیمه و کویر و کودک فلسطینی، جای تاریخ غرورآفرین هخامنش را گرفت، جاسم و یاسر و سکینه جای دارا و سارا را. از همه بدتر، لومپنها و حاشیهنشینان اجتماع را چنان گمراه کرد و به بیراهه کشید و با منطق فاصله داد و نقش مار را چنان ماهرانه کشید، که مؤمنین متعصب، غوطه در خرافات، آخوند را بهمقام تقدس ارتقا دادند. رُخ این یکی را در ماه و روح آن دیگری را در چاه دیدند. سرانجام نشستند و به نیاکان و به افتخارات خویش فحش و ناسزا نثار کردند تا خود بهدست خود تیشه به ریشه خویش بزنند. دست سرنوشت فرصت و جایگاهی به آقای خمینی ارزانی داشته بود تا همچون گاندیها، مارتین لوترکینگها، ماندلاها ... افتخاری آفریند بر تارک تاریخ و ناماش زبانزد خاص و عام گردد به نیکی. آری ناماش بر تارک تاریخ نقش بست، لیکن در ردیف ضحاک. گفتند شاید خامنهای عبرت گیرد! ولی دریغا، آخوند که بهقدرت برسد، عاشق میشود، دیوانه میشود، تهمانده شعور را هم از دست میدهد. هیهات، که آرامگاههای پر زرق و برقشان تلهای خاکی بشوند که بوم بر آن ناله دهد که: کو کو ؟ کو کو ؟ یا تبدیل بهموزهی قتل و جنایت و شکنجه آخوندی بشوند برای عبرت دیگران. تاریخ را آیندگان خواهند نوشت ... * امامزاده احمد، مثل بسیاری از آخوند های همکیشاش، توبره اندیشهاش از علم تاریخ و از فهم امور و از درک زمان تهی بود. با اینحال یک حُسن اندک داشت: او برخلاف آخوندهای حاکم و غیر حاکم - چه عمامه سیاه و چه عمامه سفیدش - که در صورت اقتضای منافع، بهظاهر مثقالی ایرانی میشوند، او تحت تأثیر فرهنگ ایرانزمین، خود را ایرانی میپنداشت و ادعای محو در فرهنگ کویر، روشنتر بگویم، اصرار بر ذوب در بیفرهنگیی اقوام شتر سوارش نداشت و دَم از پیشینه تازیتبارشاش نمیزد، هر چند چیز زیادی هم از فرهنگ ایران، بارش نبود. * احمد بارها درد دلاش را با همکسوتان و همقطاران در میان میگذاشت، ولی نمیفهمید چرا این هممسلکان، او را نمیفهمند، درک نمیکنند؟ هضم نمیکنند؟ بهبازیاش نمیگیرند؟ او چارهای جز رجعت بهصحنه و توسل بهامّت نداشت. در یکی از سخنرانیها، در صحن دانشگاه، داغ دل را، نقل بهمضمون، این جوری برای اقشار بیان کرد:. « بسمالله القاصمالجبارین... لاکن گور پدر فلسطینیها ! بهما چه مربوط با اسراییلیها درگیری قومی یا مذهبی دارند؟ یا ندارند؟ این دو عشیره با هم پسر عمو یند؛ امروز تو سر هم میزنند؛ فرا با هم صلح میکنند. امروز همدیگر را موشک باران میکنند فردا سر میز مذاکره مینشینند و قربان صدقه همدیگه میروند. اصلا بهما چه که تو این وسط دخالت میکنیم؟ دایه دلسوزتر از مادر میشویم؟ کاسه داغتر از آش میشویم؟ پول بیتالمالمان، که باید بهمصرف مایحتاج محتاجین وطن برسد، تو حلقوم این نّرهغولهای مُفتخور تفنگبهدوش سبیلکلفتِ سُنی فلسطینی میریزیم؟ تا هر چه بیشتر فحشمان بدهند. تا هر چه بیشتر تحقیرمان بکنند. تا مجوس و رافضیمان بنامند. مگر همین یاسر عرفات چفیه بهدوش نبود، که پس از حمله صدام عفلقی به میهن اسلامی، با شتاب و عجله، به بغداد سفر کرد و بر شانههای صدام مُلحد تکریتی بوسه زد؟ و همگام با او از سنگرها و از خاکریزها و از جبهههای جنگ دیدن کرد؟ تا بهاصطلاح پیشرفتهای نبرد جبهه باطل صدام علیه حق و علیه اسلام را به چشم خود مشاهده بکند؟ بیشرمی را بهآن حد رسانید که دل امام را بهدرد آورد؟ خاطر امام را آزرده کرد. امام آه میکشیدند، ناله میکردند، افسوس میخوردند. و بنده با همین دو تا گوش خودم شنیدم که فرمودند: "لاکن اگر این مرتیکهی دایم خندان، این ابوحمار عفلقی، دو واره با کاسه گداییاش ایطرفا پیداش بَشَه، مُچ پاهایش را قلم میکنم".
حراماش باد آن همه پول و آن همه مسلسل و نارنجک، که نثارش کردیم! که بهپایش ریختیم! مگر همین فلسطینیهای نمکنشناس نبودند که داوطلب شدند برای کشتن عجمها؟ و پُر کردند سپاه صدام را؟ و جبهههای صدام را؟ و به گلوله بستند جوانان معصوم ما را؟ بهما چه اسراییل پدرشان را در آورده است؟ چشمشان کور سنگپراکنی نکنند. ( تکبیر حضار...). آیا اگر کسی سنگی تو سر شما بزند؛ زن و بچهتان را با آجر و کلوخ مجروح بکند، شما میآیید و با او اهلا و سهلا میکنید؟ میآیید به او دست مریزاد میگویید؟ بهاو جایزه میدهید؟ یا بهقول امام راحل توی دهناش میزنید؟ (فریاد تکبیر...) * اسراییلیها بارها گفته اند بیایید باهم بنشینیم گپ بزنیم، مشکلات مان را کاکا برادرانه حل بکنیم، با هم صلح بکنیم. اینها، این قوم غزهنشین، انگار کِرم دارند، انگار مرض دارند، هی سر بهسر یهودیها میگذارند. هی سنگپرانی میکنند؟ هی انتفاضه میکنند. خُب... بابام جان، دادام جان، پدر جان! یک سرزمین بهشما دادهاند ... کوفتتان باشد ! بنشینید مثل بچه آدم زندگی بکنید دیگه ... آبادش بکنید دیگه...! شما از پَس همین نیموجب خاک بر نمیآیید میخواهید تمام خاورمیانه را قبضه بکنبد؟ میخواهید سرزمین کنعان را قورت بدهید؟ همین پسر عموهاتان، همین یهودیهای صهیونیست، از تکه زمینی که نصیب شان شدهاست و بزرگتر از سهم شما هم نیست، رفتهاند یک بهشت ساختهاند، یک مملکت نمونه ساختهاند؛ شما فقط بلدید هی سنگ بهپرانید؟ هی از زور بیکاری و بیعاری تیر هوایی شلیک بکنید؟ هی عربده بکشید...؟ هی فشفشههایی که بچههای ما تو چارشنبهسوری و تو نوروز هوا میکنند، پُر از باروت بکنید و به اسم قاسم و جاسم و هاشم، به آنطرف مرز، تو شهر و ولایات یهودیها پرت بکنید؟ زن و بچه مردم را بکشید؟ خجالت نمیکشید ...؟ اگر یک تروریست انتحاریتان چندتا زن و بچه یهودی را کشت از غریو شادی و هلهله زمین و زمان را بههم میریزید، جشن میگیرید، شیرینی و تنقلات پخش میکنید، در طرق و شوارع بهسجده میافتید. آیا ایناست مهر و عطوفت انسانی و اسلامی؟ آیا آدم با تکه پاره شدن چند تا زن و بچه اینجوری مست میشود؟ آیا اینجوری میخواهید سمپاتی جهانیان را بهحقوق خودتان جلب بکنید؟ آیا مردم دنیا حق ندارند شما را وحشی و بیفرهنگ تصور بکنند؟ و مُهر تأیید بر آوارگیتان بزنند؟ و ملت یهود را، بهحق، متمدن بنامند؟ آیا اگر وضع وارونه میبود و شما بهجای اسراییل بودید و قدرت آنها را میداشتید و اسراییلیان غزهنشین بودند، آیا شما، با این خصلت و با این روش آدمکشی که از خود بروز میدهید، حتا یک کودک یهودی را زنده باقی میگذاشتید؟ توزیع آب و برق و آذوقه پیشکشتان. آیا با این وصف یهودیان حق ندارند از خود و از ناموسشان در مقابل شما آپاچیها دفاع بکنند؟ آیا راه دیگری برای آنها باقی گذاشتهاید؟ آیا این بهمصداق این ضربالمثل ما ایرانیان نیست که میگوید: خدا خر را شناخت شاخاش نداد؟ ( همانطور که عرض کردم احمد آقا خود را ایرانی قلمداد میکرد و اگر آخوند های دیگر آن نزدیکی نبودند به آن افتخار هم میکرد) * احمد در ادامه گفته بود: آیا بهجای این شلوغبازیهای صد من یک غاز یک بیمارستان درست و حسابی و بهدرد بخور ساختهاید، که مجروحینتان را توی آن مداوا بکنید؟ دارویی تهیه دیدهاید که زخمهایشان را پانسمان بکنید؟ زایشگاه آبرومندی ساختهاید که زنهایتان در آن وضع حمل بکنند و به بیمارستانهای غیر اسلامی و صهیونیستی صهیونیستها نیاز نداشته باشند؟ این هم دیگه تقصیر آمریکاست؟ این هم تقصیر اروپاست؟ ایناش هم تقصیر اسراییل است؟ اینجاش هم تقصیر استکبار جهانیست؟ آنها گفتهاند شما نباید بیمارستان داشته باشید؟ نباید دارو داشته باشید؟ نباید جاده داشته باشید؟ نباید خیابان داشته باشید؟ بروید خجالت بکشید عامو ...! ملیون ملیون پول مُفتِ نفت، از لیبی تا الجزیره از سعودی تا کویت و قطر، از امارات متحده عربی تا میهن اسلامیی غیر عربی؛ روزانه و ماهانه، تو جیب گشاد دشداشه شما میریزند؛ چه کردهاید با این همه پول؟ غیر از اضافه حقوق و مزایای خودتان؟ غیر از هزینه تحصیل بچههاتان در سوربُن و هاروارد و کمبریج؟ غیر از تأمین هزینه اقامت معشوقههاتان در بیروت و قاهره و در ممالک کفر؟ کجا را؟ کدام خطه را آباد کردهاید با این پولها؟ کدام مدرسه، کدام دانشگاه را بنا کردهاید تو اون نوار غزه غمزدهتان؟ کدام شغل ایجاد کردهاید برای اُمت دایم بیکارتان؟ از نفتتان گرفته تا آبتان؛ از برقتان گرفته تا نانتان؛ از کارتان گرفته تا بارتان، ؛ همهاش را محتاج یهودیهای صهیونیست هستید! خجالت نمیکشید؟ آیا اگر اسراییل را نابود بکنید خودتان را بدبخت و بیچاره نکردهاید؟ منبع درآمد و مرکز تأمین مایحتاج خودتان را از بین نبردهاید؟ آیا جز کمربند انتحاری و نابود باید گردد چیز دیگری هم یادتان دادهاند؟
والله بالله هیچکس تو دنیا چشم دیدنتان را ندارد! نه مصریها چشم دیدنتان را دارند نه سوریها، نه لبنانیها، نه اردنیها؛ هیچکس نمیخواهد سر بهتنتان باشد، حتا تونسیها، حتا مراکشیها، مثل طاعونزدهها از تان رم میکنند، از تان فرار میکنند... ( تکبیر حضار...). * راوی گوید: حجج اسلام و علمای اعلام و آیات عظام، پس از شنیدن سخنان شدیدالحن حاج احمد، شال و کلاه...ببخشید! عمامه و ردا میکنند و دست به قبای شیخ اجل رفسنجانی میشوند. که: یاشیخ! چه بکنیم چه نکنیم؟ این امامزاده بدجور دور گرفته و دست بهافشاگری زدهاست، دیگه آبرویی برای برادران فلسطینیمان باقی نگذاشتهاست؟ رفسنجانی میگوید: والله من شنیدهام این مردک چیزهایی گفتهاست ولی اصل سخنانش را بهعلت ضیق وقت هنوز مطالعه و تلمذ نکردهام. آیات عظام نسخه پرینتشدهای را از جیب گشاد عبا بیرون آورده، بهدستاش میدهند. رفسنجانی دوبار، سه بار مطالعه میکند، چپ و راست نوشته را ور انداز میکند، بالا و پاییناش میکند و میپرسد : این نسخه ماشنشده را از کجا گیر آوردهاید؟ یکی از آیات عظام میگوید: با اجازه شما از اینترنت پیاده کردهایم حاج آغا. از وبلاگ یکی از ضد انقلابیون بنام « میداف ». وبلاگهای خودمون که بههمت شما جرأت چاپ اینجور جیزها را ندارند. رفسنجانی، که در زیرکی و موذیگری زبانزد خاص و عام است، شستاش خبردار میشود و میگوید: آهان... فکرش را میکردم. حدساش میزدم، میدونسم! احمد خود به تنهایی عقلاش به این چیزا نمیرسه و عُرضه این بلبلزبانیها را نداره، این آقای «ماداف» ( یکی از آخوندها تصحیحاش میکند و میگوید: "میداف" حاجی آقا، میداف!). رفسنجانی ادامه میدهد: ضد انقلاب ضد انقلاباست دیگه، حالا میخواهد "ما - داف" باشد یا "می - داف"... چهفرق مُکُنه؟ در هر حال این آقای انترنت ضد انقلاب گفتههای احمد را پر و بال داده است، چربش کرده است، روغن و ادویه و زردچوبهاش را زیاد کردهاست و گرنه گفتم؛ خود احمد جرأت و جربزه این افشاگریها را ندارد. ولی خوب... خودمونیم، بهفرض هم جرباش کرده باشد، لاکن حرفهای این آقا هم درست است ها... ولی ما که نمیتوانیم بیاییم و همان حرفهایی را بزنیم که این آقای «میداف» قاطی حرفهای احمد آغا کردهاست! بالاخره ناسلامتی ما منافعی در انقلاب داریم، برای ما، بهقول آقای خاتمی، مصلحت نظام مطرح است؛ مصلحت نظام مقدم بر هر چیز است؛ حتا بر احکام شریعت، حتا بر احکام اسلام؛ حتا بر احکام الاهی... ملت هم برود فعلا آبدوغ بخورد ... ببینم وبلاگ این آقای «میداف» را که فیلترش کردهاید؟ اگر نکردهاید پس حرامتان باشد این همه حقوق و مزایا.... یکی از آخوندها که قلم و کاغذی در دست داشت بدو بدو خود را به رفسنجانی رسانید و گفت: بععععله...حاجآقا... سه قفلهاش کردهایم ... هی رفت وبلاگ جدید باز کرد، هی ما فیلترش کردیم، هی یکی دیگه راه انداخت هی ما قفلاش کردیم. هی... هی هی ... هر هر هر ... هی هی ...کر کر کر ... بعد همه کرکرکر... کِخ کِخ کِخ کخ ...کرکرکر زدند زیر خنده... * رفسنجانی، در حالیکه هنوز لبهایش به خنده آغشته بود، گفت: خُب، حالا بگویید ببینم چرا آمدهاید سراغ من؟ بروید سراغ محمدی گیلانی! مگه هماو نبود که اوایل انقلاب دستور قتل پسرش را صادر کرد، حالاش هم میتواند خیلی راحت و آسوده دستور مهدورالدم بودن این امامزاده را صادر بکند و فتوای قتلاش را کف دستِ شما بگذارد. کی به کی؟ مگر بختیار و شرفکندی و اویسی و قاسملو و فروهرها و که... و که .. را کشتیم آب از آب تکان خورد؟
آقایون علما گفتند: ما رفتیم آنجا، رفتیم بهسراغ آیتالله گیلانی، ولی دیدیم از بعد از صدور حکم قتل بچهاش، حالاش خیلی دپلو (depeloo) و قاراشمیش است، مردک دیگه هِر از بِر تشخیص نمیدهد. بعد آهسته و یواشکی تو گوش رفسنجانی پچ پچ کردند:
فکر میکنیم طرف کمی خُل شده است.
یکی از آیات عظام گفت: ما، برای کسب تکلیف، حتا سراغ رهبر عالیقدر هم رفتهایم. رفسنجانی گوشهایش را تیز کرد و گفت: خُب خُب رهبر چی فرمودند؟ - هیچی! فقط نقل قولی از امام راحل کردند و گفتند: امام همیشه میفرمودند: "شما وقتی کسی مثل هاشمی دارید چرا برای کسب تکلیف و شور و مشورت سراغ این و آن میروید؟" رفسنجانی سینهای صاف کرذه و زیر عمامهاش را خارانید و دستی به ریش کوسهاش کشید و گفت: اونجای آدم دروغگو... ولی خُب ... حالا ببینیم چهکار میتوانیم بکنیم. تلفن برداشت و پس از یک احوالپرسی مفصل؛ از احمد پرسید: خُب یادگار جون، اگر امشب برنامه دعای کمیل و دعای نُدبه ندارید بهما افتخار بدهید، برای صرف شام قدم رنجه بفرماید، عصمت از همون غذاهای خوب خوب و خوشمزه که خیلی دوست داری برات درست میکنه: بوقلمون، مرغابی، جوجه کباب، ماهی سفید، اوزون برون، پلوکشمش... و با اجازه شما کمی هم میخواهیم در رابطه با امور مهم مملکتی با شما رتق و فتق بکنیم. احمد گفت: مگر اونطرفها، توی دهات و ولایات شماها، تو رفسنجان، تو بهرمان، رسم بر این بوده و هست که امامزادهها با قُبه و گنبد و گلدسته و با دم و دستگاه بهدیدار زائرین بروند؟ یا زایرین برای زیارت بهدیدار امامزادهها میآیند؟ ناسلامتی امامزادهای گفتهاند، زائری گفتهاند... وانگهی من خورشت بادمجون را بیشتر دوست دارم تا گوشت سفت و چرمی بوقلمون، وانگهی من بیایم خانهی تو که چی؟ بیایم تا زهر خورم بکنی؟ نهخیر پدر جان، خودت پاشو بیا اینجا! رفسنجانی گوشی را میگذارد و با دندان قروچه میگوید: من میتوانم تو خونه خودت هم زهرخورت بکنم. و بهناچار شال و کلاه... عمامه و ردا میکند و خود بهدیدن احمد میرود و میگوید: آخه آدم حسابی این حرفها چیه میزنی؟ ما را جلوی برادر فضلالله و برادر خالد مشعل رو سیاه میکنی؟ تو فکر کردی ما آخوندهای رأس امور همه خَریم و این چیزا را که تو بر شمردهای نمیفهمیم؟ فکر میکنی ما ملتفت اوضاع نیستیم؟ شما سعی کن حواست باشد، ضد انقلاب همهجا حضور دارد شما باید خیلی خیلی حواست جمع باشد، حالا دیگر مثل دوره صدر اسلام نیست! حالا اینترنت هست، بشقاب پرنده هست میداف هست ... احمد حرفاش را قطع میکند و میگوید: خُب خِب، ولی من هرچه تو مجمع تشخیص مصلحت غُر زدم شماها حرف مرا بهتُخ... من نمیفهمم چرا همه خفهخون گرفتهاید و صدای هیچکدامتان در نمیآید؟ این فلسطینیها دارند ما را غارت میکنند، بهقول قزوینیها دارند ما را میگایند. رفسنجانی تفهیماش میکند و میگوید: تنها کسی که میتواند ما را از اریکه قدرت بهزیر بکشد آمریکاست، همین شیطان بزرگ است. ما ترسی از این امّت بیبخار نداریم. سرشان را همینجوری، مثل سابق، با آیتالکرسی و انرژی هستهای و چاه جمکران و ایمیل برای امام زمان، هاله نور و چکمه کوتاه و بلند و با چادر و تبرّج ... و چه و چه گرم میکنیم ... لاکن با شیطان بزرگ نمیشود شوخی کرد. اگر صلحی در خاورمیانه برقرار بشود و آتش جنگ و دعوای فلسطین و اسراییل بهخاموشی گراید، اونوقتاست که آمریکا با خیال راحت میآید سراغ ما و همه ما را، حتا تو را، به آنجا میفرستد که عرب نی انداخت. مگه ندیدی چه بر سر دکتر مصدق آوردند؟ احمد میپرسد: چی آوردند؟ او را بردند بازداشتگاه گوانتانامو ؟ * نشان بهاین نشان که احمد آقا در سخنرانی روز بعد همان کلمات و جملات رفسنجانی را به سمع مستمعیناش میرساند و میگوید: آقای رفسنجانی و دیگر آیات عظام هم با من همعقیدهاند و میگویند : گور پدر فلسطینیها! لاکن میفرمایند مشکل ایناست اگر دعوا و مرافعه بین فلسطین و اسراییل حل بشود، اونوخت آمریکا یک راست میآید سراغ ما... و چوب میکند تو ... ولی شما که نمیخواهید حکومت الاهی ما از بین برود؟ میخواهید؟ جمعیت یکصدا فریاد میزنند: بعععععله... میخواهیم... میخواهیم ، مرگ بر جمهوری اسلامی... مرگ بر گورباچُف... مرگ بر آفریقا... مرگ بر فلسطین ... مرگ بر پاکستان... * رفسنجانی میبیند: نهخیر، نمیشود با این امامزاده، با این یادگار امام، کنار آمد و او را بهراه راست هدایت نمود. چیزی نمیگذرد او را هم به همانجا میفرستند که سعیدی سیرجانی و پوینده و مختاری را... خلاص... ***** این همه گفتم و نوشتم تا از شما بپرسم آیا شخصی بنام محمدباقر خرازی را میشناسید یا نه؟ اگر میشناسید، فبها اگر نمیشناسید عیبی ندارد؛ من هم تا همین چند روز پیش اسماش را نشنیده بودم. * حجتالاسلام و المسلمین محمدباقر خرازی دبیرکل حزبالله ایران است. او نیز همان حرفهایی را میزند که حجتالاسلام احمد خمینی در رابطه با فلسطینیها میزده است، منتها با احتیاط بیشتر. او که سرنوشت احمد را شاهد بودهاست یکی بهنعل میزند یکی بهمیخ. اینجا سفتاش میکند اونجا شلاش میکند. آهسته می رود آهسته میآید که گربه شاخاش نزند. بهتر است گفتههایش بهتحریر آورم تا خود قضاوت کنید. * او میگوید: همه فلسطینیها باید شیعه بشوند و اگر سُنی بمانند فرقی با اسراییلیها نکردهاند. بهعبارت دیگر اسراییلیها سُنی هستند و خودشان نمیدانستند. او ادامه میدهد: همه مردم فلسطین باید از سنی بودن خود اظهار پشیمانی بکنند. و اگر میخواهند همچنان از کمکهای گسترده جمهوری اسلامی برخوردار شوند باید سریعا مذهب شیعه را قبول بکنند. او میگوید: این همه جمهوری اسلامی از سازمانهای آزادیبخش، بویژه فلسطینیها، حمایت کرده و پول مردم ایران را بهفلسطینیها داده ولی آیا یکی از آنها شیعه شده است؟ اگر جمهوری اسلامی میخواهد بهفلسطینیها کمک کند باید شرط بگذارد که فلسطینیها اول شیعه بشوند. اگر جمهوری اسلامی همچنان بهفلسطینیها پول بدهد و آنها سنی بمانند مانند ایناست که ایران به اسراییل کمک میکند. در اینصورت چه نتیجهای عاید ما شده است؟ ما از سفره خود بهفلسطینیها دادیم در حالیکه خود ملت ایران گرسنه هستند ولی آنها سنی باقی ماندند. در ایران رژیم باید کاملا اسلامی باشد و رئیس جمهور آینده ایران باید یک روحانی باشد.