چهره رنجور محمدعلی ابطحی، عدم تمرکز وی، نگاه نا آرام و جستجوگرش، چند روز است ذهنام را رها نمیکند. لبخند تمسخرآمیز، حرکات دست، شتابِ خسته در سخن، صدایی نالهمانند، سوای صدای کسی بودند، که به جرم اعتراف! میکند. کدام جُرم ؟
و تپُقهای عمدی یا غیر عمدی وی، و اصولا فضای دادگاه نمایشی، همه و همه هشدار و اخطارهایی بودند و هستند به رهبر: که ننگات باد عمامهات... اوباشات چه بر سر سید اولاد پیغمبر آوردهاند تا توی معتادِ علیل، چند روزی بیشتر در قدرت بمانی، اراذل و اوباشات نیز...
نمیدانم چرا بهناگاه بهیاد مادر سید میافتم، که در دیماه سال گذشته او را از دست داده است و فرزند در سوگ مادر مطلبی ساده نوشته بود، بههمان سادگی و خلوص نیت که در خصلت اوست، که از عمق غماش، دردش، از عشق بهمادر و غم از دستدادناش و وداع آخریناش، حکایت داشت.
اینک، هنگام اعتراف، اعتراف بهانسان بودن، اعتراف به اندیشیدن، به سخن گفتن، انگار قطره اشکی در چشمان هراسان سید میلغزید، که میگفت: مادر، خوشا به سعادتات. رفتی و فرزندت را، پاره جگرت را، با اینوضع و این چنین تحقیرشده، در بند سیدعلی، ندیدی. همان سیدعلی، فرزند سید جواد، که در مشهد، از زور گرسنگی پوست شکماش به کمرش چسبیده بود و همراه پدرش، خجول و شرمنده، بهخانه ما، به خانه برادرت هاشمینژاد، میآمدند و از دستپُخت تو و زندایی، شکم را تا حد ترکیدن، پُر میکردند. * به یاد میآورم زمان کودکی و نوجوانی را. سید اولاد پیغمبر چه عزّت و چه احترامی نزد مردم داشتند.
نیز بهیاد میآورم که سیدها زن به غریبه نمیدادند. فامیل در فامیل با هم ازدواج میکردند و در همان آغاز تولد بند ناف دختر عمو پسر عمو، دختر خاله پسر خاله، برای همدیگر میبریدند، در نتیجه خون جدید مخلوط نمیشد، آب راکد بود و پر از انگل. و فرزندان تولیدشده، در همان سنین کودکی نقص و عیب داشتند: یکی زباناش میگرفت. آن دیگری چشماش لوچ بود، این یکی میشلید، وان دیگری قوز داشت، یا خُلوضع بود، یا مثل سید علی رهبر دپرسیون داشت، یا مثل احمد خاتمی الکی میخندید ... و ما بچهها که دنبال شیطنت بودیم آنها را دست میانداختیم. در مقابل پدر متدیّن و نماگزار، سرسخت و محکم، پسگردنیمان میزد. و مادر نی قلیون تو ملاجمان میکوفت، که با همه بچهداری و کهنهشوری و پخت و پز، هرگز نمازش قضا نمیشد و بعد از نماز دعا ها و وِرد هایی را غلط غلوط، ولی با خلوص نیت زمزمه میکرد و با صورتی نورانی به اطراف پوف میکرد ...
* و خیزران به دست و پای لخت میخوردیم از دستِ قوم و خویش و همسایه و هر کس و ناکس که دستاش بهما کودکان میرسید و میخواست با کتک زدنِ ما ثوابی ببرد و ارادت خود را به خانواده اهل عبا نشان دهد. و این همه کتک توأم بود با عتاب و سرزنش: که این بچه سید است، اولاد پیغمبر است... تخم سگ، ادایاش را در میآوری؟ میخواهی خودت و هفت پشتات در آتش جهنم بسوزن؟ استغفار کن! . * اینک جواد آزاده، مجتبی خامنهای، طایب، پور محمدی، اصغر حجازی، حسین شریعتمداری، سعید مرتضوی، بهفرمان رهبر، چه ساده، چه آسان، سید میکشند، شکنجه میکنند، آبروی پیغمبر و اولادش را میبرند!
* والدین محمدعلی ابطحی، بهاحتمال، فامیل و قوم و خویش نزدیک بههم نبودهاند. چون فرزندشان، در مقایسه با آخوندزادههای دیگر، عاقل و برخوردار از عقل سلیم و با شعور متعارف بزرگ شده است. خلاف سیدعلی خامنهای! ناقصالعقل و ناقصالخلقه، سرشار از عقدهي خود کوچکبینی، مالامال از احساس حقارت، ذوب در کینه و عداوت، بیمارگونه قدرتطلب و مقامپرست. * رفسنجانی در خاطراتش مینویسد: وقتی خامنهای برای بار دوم به ریاست جمهوری رسید، با خواهش و تمنا و التماس از من خواست نزد امام بروم و بگویم میر حسین موسوی را از مقام نخستوزیری عزل کند چون او، خامنهای، نمیتواند با وی کار کند. رفسنجانی مینویسد: من کهمیدانستم امام زیر بار نمیرود گفتم چرا خودت به امام نمیگویی؟ خامنهای پاسخ میدهد: من یکی دوبار از امام تقاضا کردم ولی او خود را بهکوچه علیچپ میزند و تقاضای مرا بهگوزش هم نمیگیرد. (نقل به مضمون). رفسنجانی مینویسد: چون علیآقا رفیق بود و در ایام جوانی، در زمان شاه، از روی تفنن، با هم پُکی به چپق زده بودیم! گفتم: ببینم چیکار میتونم برات بکنم. و وقتی مطلب را نرم نرمک با امام در میان گذاشتم امام ناگهان منفجر شد و بهمن توپید که خامنهای گُه میخوره، من تو دهناش میزنم، میر حسین نخستوزیر باقی میمونه... هنگام خداحافظی، وقتی دست امام را بوسیدم که بروم ایشان فرمودند به خامنهای بگو: لاکن اگر نمخوات خودش گورش را گم کُنهَ و بِرراه ! * وقتی به سیدعلی خامنهای خبر دادند موسوی 25 میلیون رأی آورده و مقام اول را کسب کرده است؛ گفته: این 25 میلیون را به حساب احمدی نژاد بنویسد، او رئیسجمهور است. گفتند مردم زیر بار نمیروند شلوغ میکنند. گفته: قدرت دست من است، توپ و تفنگ دست من است، ملت غلط میکند شلوغ بکند... من تو دهن ملت میزنم ... * ابطحی و ابطحیها زیر بار نرفتند و با سبک و روش خویش تو دهن رهبر زدند، ملت نیز بههمچنین ...