مادر بچهها، خدا عزتاش را زیاد و عمرش را دراز فرماید، سخت مؤمن و پایبند مذهب است. ایشان برای حضور و شرکت در مراسم نماز عبادی - سیاسی و دشمنشکن یکشنبهی مقدس ( Santo Domingo ) هیچ عذری را نمیپذیرد و هیچ بهانه و «پاردونی pardonne » را نمیشناسد. چند بار نیز مرا، از سَر مهر، کشان کشان با خود به محراب بردهاست تا شاید بهراه راست هدایت شوم و زورکی هم شده از اجر نصیبی ببرم و بار گناهان کرده و ناکرده را تا حدی کاهش دهم، هرچند کسانی که مرا میشناسند میدانند که عمرَن منزه از هر معصیتِ صغیره و کبیره بودهام و هستم! * شرح دینداری و قضیهی گرایش مذهبی عیال خود داستانی دارد. چهل سال پیش در چنین ایامی، یعنی در سپتامبر 1967 مطابق با شهریور 1346 ، آنگاه که کوه و دشت و درّه را نفس زنان در نوردیده و برای ازدواج با معبودش به کشور گل و بلبل آمده بود و از آنجا که آخوندها هنوز وطن و دین و ایمان مرا بهلجن نکشیده بودند، تکرار شرط و شروط کردم، که قبل ازدواج، بهدین و آیین من، یعنی بهدین مبین اسلام، بهپیوندد، یعنی مشرف بشود، یعنی شهادتین بر لب جاری سازد، که با کمال میل پذیرفت و با این عمل ِخیر، روح پدر و مادر و حد و آباء و اقوام و قبیله خویش را قرین رحمت نمود. ( آخوند میگفت: بگو اشهد و ان لاالله الی الله و او چیزی شبیه لالالا تکرار میکرد). * تا زمان ظهور نایب امام زمان وضع بهرضایت خاطر طرفین میگذشت و خانواده سنتی و متدین و روستایی بنده هم بهاین رویداد نیکو افتخار میکردند. میبالیدند که پسرشان، فرزندشان، هرچند از زمانیکه از فرنگ برگشته خودش نماز و روزه یادش رفتهاست، ولی دستِکم یک کافر فرنگی اهل نصارا را مسلمان کردهاست. گذشت... و گذشت... تا اینکه ملت مسلمانِ ایران خوشی زیر دلاش زد و یهدفعه گُر گرفت و ریخت تو خیابان و داد زد: ما دموکراسی نمیخواهیم، ما دین نبی خواهیم! و زنان فریاد زدند: ما هم روسری خواهیم، هَم توی سری خواهیم! و آهنگ "روح منی... روح منی" را جایگزین آهنگهای حمیرا و دلکش کردند و طبل و سنج را جایگزین ویولون و تنبک و بقیه قضایا... دیو چو از در برفت فرشته در آمد. * این عیال ما هم گویا از همان اوانِکار امدادهای غیبی بهیاریاش آمدند. با وجودی که زبان فارسی فقط شکسته پکسته سخن میگفت و در فهم لسانِ عربی هم از بیخ و بُن عرب بود لیکن چهار چشمی فیلمهای نماز جمعه را تماشا میکرد و به خطبههای جورواجور آخوندها گوش میداد. و در مقابل پرسش من که میگفتم: تو که چیزی از این بلغورها و بلبشوها نمیفهمی این همه دقت و توجه برای چه؟ آهی میکشید و میگفت بوی صلح و آشتی به مشامام نمیرسد... خبَرهای بد بد در راه است... آخ که چه حق داشت... میگفت خانمهای ایرانی، در ردیف زنان یکی دو کشور دیگر، فعلا آزادترین زنان منطقهی خاورمیانه بهشمار میروند، گیرم آزادی بیشتر حقشان است و لی حتما باید انقلاب کنند؟ خودشان را زیر چادر و چاقچور پنهان نمایند؟ آهی میکشید و ادامه میداد: « عزیزم فکر نمیکنی بهتر باشد من و بچهها را موقتا برای مرخصی بهآلمان بفرستی تا آبها از آسیاب بیافتد؟ من میترسم... خیلی هم میترسم».
باز هم حق داشت. میدیدم طفلکی چگونه با چادری، که مجبور بود سرش کند کلنجار میرود و هر بار که از سرش میافتاد با ناشیگری باز بهدور سرش میپیچید و سعی میکرد اعصابش را کنترل کند. من که از کودکی با دروغ و تزویر و دوز و کلک آخوندها مأنوس بودم و با ادامهی شرکت در تظاهرات، بویژه پس از نخستوزیری شادروان شاپور بختیار، مخالفت میکردم و هدف لومپنها قرار گرفته بودم، نیازی به اصرار بیشتر همسر ندیدم و در اولین فرصت ترتیب گذرنامه و بلیط هواپیما و ارز را، که بهدستآوردنش آن زمان کار خضرت فیل بود، دادم و آنها را به آلمان فرستادم. علی ماند و حوضاش تا شاهد بشوم چگونه ملّتِ هوش از سرپریده، تر و خشک را با هم میسوزاند و تا خانه را بر سر خود خراب نکردهاست دست بردار نیست. اینک گاهی بهخود میگویم: تقصییری هم نداشتند این ملت. مردم هنوز به دین و به رهبران مذهبیشان احترام میگذاشتند،حرف و قول و قرارهای مراجع، مبنی بر اشاعه آزادی و دموکراسی واحزاب را باور داشتند، در ذهن خوشباورشان هرگز نمیگنجید که آن قول و قرارها و آن صحبتهای شیرین زیر درختِ سیب همه از روی مصلحت بود و بهمقصود و بههدف رسیدن بهوصال و برای همآغوشی با قدرتخانم صورت میگرفت. همانطور که بعدها رییس جمهور اصلاحطلب و فرصتسوز نیز مصلحتِ نظام نُخبهکُش و ماندن بر سر قدرت هممسلکان را بر مصلحت ایران و ایرانی ترجیح داد، حتا اگر این مصلحت چنان به اقتدار آخوندها بگراید که روزی به ازهمپاشیدگی ایران منجر شود. دریغا اینک همه نشانهها خبر از این واقعه میدهند که ما احتمالا برای آخرین بار شاهد ایران متحد هستیم و همانطور که رژیم پیشین اجازهی پرورش یک اپوزیسیون سالم را نداد و کار به آنجاها کشید، پس از فروپاشی این رژیم نیز و بعد از محو قدرتِ مستبد مرکزی، چه بسا یکپارچگی مملکت از هم گسسته شود و بر اثر جنگهای داخلی، با همیاری قدرتهای خارجی، رشتههای پیوند از هم یگسلند. آخوندها بد بازیای شروع کردهاند.
و من هم اینجا بدجور از موضوع و مطلب، که کلیسا و نیایش بود به حاشیه پرت شدم ...