Donnerstag, 3. Mai 2007
شرم‌الشیخ، یک فرصت‌سوزی دیگر؟
در واکنش به انتشار این یادداشت [+ ] ، ایمیلی از آقای محمدعلی ابطحی دریافت کردم که محتوای‌اش تشکری‌ بود از من، بابت نقد نه چندان مهرورزانه‌ام از [ این ] مطلب‌اش، به‌انضمام آرزوی شادی برایم، که از لطف ایشان سپاسگزارم، هر چند تشکر و آرزوی شادی‌‌اش نه از سَر مهر، بل به‌کنایه بود و نشان از دل‌رنجی وی داشت.
من هیچ‌گونه ستیزی با آقای ابطحی ندارم و قصدم با آن نوشته رنجش خاطر وی نبوده است. به عکس، از زمان آشنایی مجازی با ایشان در مقام معاونت ریاست ‌جمهوری، که در ورق زدن بخشی از تاریخ نه‌چندان دور میهن‌ام سهمی داشته‌است، برایش جایگاهی خاص قایل‌ام. و برداشتم از وی چنین است که سعی در خدمت داشته است. تا در این اندیشه حتی‌المقدور، سوا از ذوب‌شدگان مقام‌دوست، عملی مثبت برای وطن‌اش انجام دهد. حال تا چه حد در این امر موفق بوده‌است؟ بحث دیگری‌ست.
و الحق، این‌جور که دیگران می‌گویند، در عمل‌کردش در رادیو موفقیتی هم کسب کرده بوده‌است. من خود در آن زمان‌ها دریا بودم و نمی‌توانم قضاوتی بکنم.
ایشان، به‌تبع مقام و جایگاهی که داشته‌است، مثل همه سیاستمداران این رژیم، چه در حال و چه در گذشته، چه بخواهند و چه نخواهند، در سرنوشت حال و بویژه آیتده‌ی ایران، مستقیم یا غیر‌مستقیم، نقشی داشته‌اند و مسؤل کارهایی‌ هستند که انجام داده‌اند. یا توانسته‌اند در رفع خطری بکوشند ولی عمل نکرده‌اند. که تاریخ در این باره قضاوت خواهد کرد.
لطفا نظری به این دو نقشه که یکی از خوانندگان وبلاگم برایم فرستاده است بیاندازید تا بدانید از چه چیز سخن می‌گویم.















من به‌عنوان خواننده دایمی‌ی نوشته‌های پُر محتوا و قلم توانا و شخصیت دوست‌داشتنی ابطحی و احساس وطن‌خواهی‌ای که در او سراغ گرفته‌ام، اُنس و اُلفتی نسبت به ایشان حس می‌کنم و جای گله و نقد از وی را برای خود باز می‌گذارم. هر چند همان‌ طور که بارها گفته‌ام مناسبات من با روحانیون، مثل واکنش مارگزیده‌ای‌است با ریسمان سیاه و سفید.
دلیل‌اش هم این‌است که از بیخ و بُن معتقدم مذهب نمی‌بایست در حکومت دخالت کند، که دخالت‌اش هم باعث آسیب‌دیدگی و لطمه‌پذیری دین می‌شود، هم مسبّب سُیک‌ای مقام روحانیت. اگر بخواهم معتدل اظهار نظر کرده باشم.
نمی‌گویم روحانیون در سیاست دخالت نکنند ولی، با تار و پود ذهن، براین باورم که در این‌صورت باید از کسوت روحانیت، روحا و جسما، بیرون آیند. قوانین ثابت الاهی، که روحانیون خود را محافظ و مبلغ آن‌ می‌‌پندارند با تنوع، با تغییر و تحول، که الزام سیاست است، هم‌خوانی ندارند.
*
من معتقد بوده‌ام و هنوز هم بر این باورم که از بدو تجمع انسان‌ها در یک مکان و پیدایش تمدن بشری، امر سیاست در قبیله‌داری و سپس مملکت‌داری و جهان‌مداری، همیشه بر عنصر دروغ، حیله‌گری و دروغ‌پردازی استوار بوده است. نیز با دو دوزه‌بازی، پشت هم‌اندازی و سفسطه، عجین بوده وهست و دروغ و حیله خمیر‌مایه‌ سیاست بوده‌است و در آینده نیز خواهد بود. هر سیاست‌مداری که مبرا از این خصلت‌های ناپسند باشد، در نهایت، محکوم به شکست است، نه راه گریزی دارد و نه راه گزیری.
آقای خمینی هم لابد می‌خواست جدا از این خصلت‌ها باشد. ولی اوهم خدارا می‌خواست هم خُرما را. او با 60 میلیون ایرانی در مقابل سیزده میلیون عراقی، پس از تداوم جنگ و پس از شکست مفتضحانه، یا به‌قولی عقب‌نشینی پیروز‌مندانه، با دادن هزاران کشته و زخمی و خرابی‌های از حد گذشته، به این سفسطه متوسل شد که : "ما ادای تکلیف کردیم حالا اگر پیروز نشدیم خواست خدا بوده‌است " و خدا را تا مقام یک سوداگر به‌زیرکشید و آبرویش را با وی در ترازوی معامله گذاشت! همین و بس، آنها که رفتند رفتند.
رفسنجانی چه خوب گفت. او می‌گفت ما تجربه مملکت‌داری نداشتم! به‌مرور این را آزمایش کردیم؛ آن‌را آزمایش کردیم ، تا کم کم به‌کارها مسلط شدیم. ایران خرگوش آزمایشگاهی.
خود کارهایی کردند که اگر ما کرده بودیم، همین دین‌مداران، مُهر مهدورالدم‌ای بر ما می‌زدند.
*
مردان خدا در مقام روحانیت، به‌عنوان مصلحین اجتماع، باید منزه از آلودگی‌ و پاکیزه از زد وبند‌های سیاسی باشند! و گرنه هم دامن خویش را خواسته یا ناخواسته آلوده می‌کنند و به اصطلاح خسرالدنیا و الآخره می‌شوند و هم اجتماع را به‌فلاکت می‌کشند و ضربه‌ای جبران ناپذیر به ایمان مردم، یعنی تکیه‌گاه توده‌ها، وارد می‌سازند. کما این‌که جمهوری اسلامی چنین کرده است.
به‌گوش خود شنیدم که پیرمردی در بوشهر، زمانی که برای دید و بازدید به‌وطن رفته بودم، با آه و ناله می‌گفت: شاه اگرنفت ما و پول مارا برد اینها هم پول و هم نفت و هم دین و ایمان ما را بردند. خود حدیث مفصل بخوان ازاین...
*
قیاس مع‌الفارق است کسانی که می‌گویند پیامبران یهود و پیامبر اسلام هم سیاستمدار بوده‌اند هم مردان خدا. آن‌ها هم به‌گفته پیامبر اسلام، در جابه‌جای قرآن، مثل من و تو انسان‌هایی بوده‌اند از گوشت و خون. پیرایه‌ها را دکان‌داران دین به پیش‌کسوتان مذاهب بسته‌اند.
و این تخم لق را که سید حسن مدرس تو دهن آخوندها شکسته‌است و آقای خمینی و پیروان‌اش در بسط‌اش کوشیده‌اند که: " دین ما عین سیاست ما و سیاست ما عین دین ما‌است" بار سیاسی داشت و دارد و از حرص تصاحب قدرت نشأت گرفته‌است.
*
من در این‌جا اقرار می‌کنم هنگام نوشتن آن مطلب، در نقد از مقاله‌ی آقای ابطحی، فارغ از خشم از کارکرد بخشی از روحانیون قدرت‌پرست نبودم. که اگر با همین سیاست هپل هپو پیش بروند نه از تاک نشانی و نه از تاک‌نشان اثری خواهد ماند.
روحانیونی که هم‌اینک با تنگ‌نظری و انحصار‌طلبی و غوطه در جهل، بر خاک وطن‌ مسلط‌‌اند و سرنوشت و آینده میهن‌ را به سراشیبی سوق می‌دهند، و جز بلندی و کوتاهی لچک زنان دغدغه فکری‌ دیگری ندارند، به‌هوش باشند!
آنها که ایران را برای مقاصد شخصی و برای تداوم حکومت دُنیوی خویش می‌خواهند و به‌نام ملت ایران، وطن را به انزوای جهانی کشیده‌اند و تا آستانه حمله ابرقدرت‌ها پیش بُرده‌اند، یکبار دیگر به نقشه بالا نظر افکنند و به آینده ایران فکرکنند!
شزم‌الشیخ فرصت دیگری‌است! عاقل باشید! چموشی و لگد‌پرانی دیگر بس است! حیف است این فرصت هم به فرصت‌‌سوزی‌های پیشین اضافه شود! از خدا نمی‌ترسید از خشم مردم بترسید! از تاریخ عبرت بگیرید! هرچند آه و ناله ما، مثال آب در هاون کوبیدن است.
من آقای ابطحی را بابت این نوشته اش تحسین می‌کنم ، جرأت و شهامت‌اش را می‌ستایم و امیدوارم گوش‌های شنوایی در این بلبشوی حکومت آخوندی اسلامی، برای شنیدن توصیه‌هایش، یافت شوند. تا دیر نشده است!
دو نقشه بالا را در اندازه بزرگ‌تر مشاهده کنید. هر چند تخیلی، و لی دور از حقیقت نیستند [+]
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin مطلب را به دنباله بفرستید: Donbaleh

Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com