آخرین کشتیای که قبل از شروع بازنشستگی در تحویلام بود، از "بیس BIS"، «بهزبان بومیهای حاشیهنشین خلیج فارس» تیر-آهن یا تختهی تَهِ کشتی، یا حمال کشتی، سطح زیرین کشتی، به زبان فرنگی " کیل KEEL " - تا بلند ترین طبقهاش، که همان " بریج" یا پُل فرماندهی باشد، پانزده طبقه بود. شش طبقه زیر آب، یک طبقه بین آب و عرشه و هشت طبقه از عرشه تا پُل. روی سقف یا پشت بام پُل فرماندهی هم که آنتنهای متعدد ماهوارهای و غیره نصب اند.
" width="120" align="left" /> بسیاری از کشتیها دارای آسانسور اند ولی کشتی مدرنِ سه ساله ما، ساخت مهندسین زُبده آلمانی، بنا بهمیل رئیس میلیونر، خندهرو و مهربان، خسیس و مُقتصد شرکتمان، که 44 فروند سفینهی عظیم ناقابل چندین هزار تُنی دیگر هم در مالکیت داشت، فاقد پله برقی بود. او ، یعنی جناب رئیس، حتی در ویلای خصوصی کنار دریایش هم "الی وَیتور" داشت. دریانورد ها، که به تحّرک و بالا پایین رفتن عادت کردهاند، آسانسور را، که معنی لغویاش میشود « معراج» میخواهند چیکار؟ ( آسانسیون= به اسپانیولی یعنی پرواز به آسمان - شهری بههمین نام نیز در کشور شیلی وجود دارد). اگر اشتباه میکنم راهنمایی بفرمایند کسانی که به این موضوع اشراف دارند. * در هر حال خدا بیامرزاد پدر رئیس ما را، که در حق هر کس بد کرد، بهگردن من یکی، حق فراوان دارد، که خدا شاهد است، جز نیکی چیزی از او ندیدهام. از جمله، فزون بر تصاعد معراجی گاه و بیگاه حقوق و مزایایام، همین بالا - پایین رفتنهای روزانه از پلههای بیشمار کشتی نیز از گنُدهتر شدن بیش از پیش شکمام جلو گرفتند. و از سکته زودرس قلبی و مغزی نجاتام دادند! * گذشت آن زمان که کاپیتانها از زمان پهلوگیری کشتی تا هنگام ترک بندر، استراحت میکردند. یا در پُل فرماندهی قدم میزدند! یا در کابین روی مبل لم میدادند و از ترنم موسیقی لذت میبردند! یا بهمکاتبات متعدد شرکتها در رابطه با کشتی و کالا یا در باره مسایل مختلف پرسنلی پاسخهای کوتاه و بلند مینوشتند. یا بهمطالعه کتابی و رُمانی سرگرم میشدند! اینک بهپاس(!) بیاستعدادی، بیلیاقتی و بیصلاحیتی بسیاری از پرسنل مافیایی روسی و یوکراینی و لهستانی و بههمت(!) آسمونجُل های فیلیپینی و هندی و چینی و اندونزی، که با دریافت حدود یک چهارم از حقوق پرسنل اروپایی، از طرف شرکتهای کشتیرانی به ناخداها تحمیل میشوند، فرماندهان کشتیها فزون بر همهی گرفتاریهای روزمره، برای بازرسی و بازبینیهای متعدد از کشتی و کالا، گاهی در پایینترین انبار و گاه در طبقه میانی، زمانی در دفاتر یا درسالنهای متعدد در طبقه همکف، مواقعی روی عرشه، بهراست یا بهچپ میچرخند و روزانه تا بیست بار، با پای پیاده! از عرشه تا پُل بالا میروند یا از کابین تا عرشه، پایین میایند. * خصوصا در بنادر آسیایی، بویژه در بنادر آفریقایی، که روزی چندین گروه، در ساعتهای مختلف، مثل مور و ملخ برای کنترل مدارک و اسناد، در اصل برای مفتخوری و مفت نوشیدنی و برای رشوهگیری و اخاذی، در گروههای چهارده نفری و هیجده نفری به کشتی هجوم میاورند و ضمن لم دادن روی مبلهای شیک و تمیز، که اگر بهزبان میامدند دادشان بهآسمان میرفت، که از سر بدشانسی نشیمنگاه چه کسانی شدهاند، انتظار پذیرایی با ساندویچ و قهوه و آبجو و ویسکی را داشتند از پرسنل سخت گرفتار کشتی. و برای اینکه بینصیب از دنیا نروند، نیز برای بالا بردن ارزش و هیمنه نداشتهی خویش و برای پُز دادن جلو دوست و فامیل، که همیشه با خود یدک میکشیدند، آرزوی عرض ادب و ارادت بهکاپیتان را با سماجت به افسر کشیک تفهیم میکردند و تا از حال و احوال ناخدا مطلع نمیشدند و « اسمال تاک» ی با وی نمیداشتند و یک " How are you Sir ? " تحویلاش نمیدادند و لبخند تلخی تحویل نمیگرفتند ولکُن نبودند. * هرگز توی مغز معیوبشان فرو نمیرفت که فرمانده دو یا سه روز است خواب به چشماش راه نیافتهاست و اکنون در این مهلت چند ساعتهی پهلوگیری، فرصتیست کوتاه برای بستن چشمها! اگر سرو صدای جّر و ثقیلها بگذارند و اگر فریاد بیجا و با جای " موزیری" ها (کارگران تخلیه و بارگیری) اجازه استراحت بدهند! این مأمورین از خود راضی و دایم اخمو یا دایم خندان، که خودشان هم نمیدانستند از چه ناراحتند و بهچی میخندند، فاقد درک بودند برای احترام به آزادی دیگران و فاقد فهم بودند برای درک مشکلات موجود در یک کشتی، که بسوزد پدر تمدن این چنینی، با گفتگو و بیگفتگوهایش و جنگ اعصابش... میآمدند و مینشستند روی کاناپه، با یونیفورمهای ارتشی، با سردوشیهای گلدوزی شده از چندین ستاره و نخل و ماه و آفتاب و شتر و اسب و پلنگ و چه و چه... زهر مار میکردند ساندویچشان را همراه با عاروقهای کلفت و باریک و ملچ ملچکنان پهن میشدند روی مبلهای تمیز، در حالی که (مایونز و کیچاپ) از لب و لوچهشان آویزان بود و گپ میزدند، نه، فریاد میزدند به زبان محلی و با نشان دادن دندانهای گاهی زرد و گاه مثل برف سفیدشان هِر هِِر و کِر کِر میخندیدند، الکی و بیخود و بیهوده و بیمزه... خندهشان میگرفت از هیچ چیز و از همهچیز و با قاه قاهشان پاره میکردند چُرت تو را، که از بیخوابی بهزور چشمها را باز نگهداشته ای. خود را، با همهی حماقت و بیفرهنگی و پوستکلفتی و بیعاری، مهم، خیلی مهم جلوه میدادند در زرق و برق یونیفورم بدقوارهشان. گهگاه لطیفه بیمزهای نیز برای انبساط خاطر کاپیتان تعریف میکردند به زبان انگلیسی و قبل از اینکه تو معنی لطیفه را، با آن لهجه محلی جنگلی درک بکنی، خودشان از لطیفهشان غش میکردند از خنده، و از حال میرفتند روی مبل و تو، نه از تعریف لطیفه، که چیزی ازش نفهمیدی، بل از دیوانگی و بچهگی و ساده لوحی آنها، با همه تلخی اوقات، خندهات میگیرد و سرتکان میدهی با ناباوری، که خدا تو را گرفتار چه جانورهایی کرده است این آخر عمری. و آنها قاه قاه کنان گپ میزدند و گپ میزدند و تلف میکردند وقت گرانبهای تو را ...که امان از گفتگوی تمدنها با بیتمدنها... * ریش و قیچی دست خودشان بود، کافیست بیحوصلهگی بهخرج دهی یا نشان دهی دارند وقت پُر ارزشات را بیهوده تلف میکنند یا کافی بود یکی از کارمندان شرکت یک "مُهر" تمدید فلان مدرک را بهعلتی فراموش کرده باشد. یا یکروز از تاریخ اعتبار یک ظرف پلاستیکی حاوی دوغ و ماست مورد مصرف پرسنل، موجود در سردخانهی کشتی، گذشته باشد! ناگهان مثل کسی که گمگشته خود را یافته باشد با دُمبشان گردو میشکستند و مثل کَنِه به تو میچسبیدند و تا مبلغ قابل توجهی بهعنوان " بخشش و پرزنت" تلکه نمیکردند دست از سرت برنمیداشتند وگرنه یک اعلام جرم در انتظارت بود. گفتگوی تمدنها.... * پس از درگیری لفظیی یکی از مأمورین اداره بهداشت با یکی از همکارانام در یکی از کشتیهای شرکت در آفریقا ( در بندر لاگوس در نیجریه)، مأمور مربوطه پس از کنترل سردخانه، قوطی آبجویی برمیدارد و از کاپیتان اجازه میگیرد با خود بهسالون ببرد. در سالون، در حین یادداشتبرداشتن از نتیجه بازرسی و کنترل، جرعهای از آبجو مینوشد، سپس تاریخ اعتبار قوطی را کنترل میکند. چند روزی از آن گذشته بودهاست. قوطی را به فرمانده نشان میدهد و بهجرم اینکه قصد مسموم کردن وی را داشتهاست جریمه یکهزار دلاری برایش صادر میکند. * این یک لطیفه نیست حقیقت تلخیست که کشتیهای اروپایی در بنادر فقیر و در کشورهای عقبمانده، بهعناوین مختلف و بهبهانههای متعدد، دایم با آن در گیرند. بارها تصور کردم این مفلوکین، بهعمد و بهتلافی حقارتی که در زمان استعمار دیدهاند اینک با ناشیگری و با بیشعوری در صدد انتقامگیری از کشورهای غربیاند، که الحق راه دعا را گُم کردهاند. کسانی که در پسکوچههای متعفن و در آشغالهای خیابانی فلان بندر متولد میشوند، در همان مکان رشد میکنند، در همان حواشی زندگی و تولید مثل میکنند، که خود بارها بهچشم دیدهام گوشتهای آویزانشده در قصابخانههایشان را که از شدت یورش پشه و پوشش مگس، یکپارچه سیاه شده بودند و مأمورین بهداشت همین بیغولهها، که آب بینی را با پشت دست یا با آستین یونیفورمشان پاک میکنند، کشتیهای تمیز اروپایی را، که میتوانند تصویر خویش را در لنولئوم برّاق کف راهروها، سالونها، انبارهای خواربار و سردخانههای تره بار ببینند، گوشه بهگوشه و سوراخ بهسوراخ، بازرسی و کنترل میکنند و در جستجوی آنند که آیا اصول بهداشت در کشتی رعایت شده و رعایت میشود یاخیر؟ بارها آرزو کردم چنان پسگردنی به این موجودات موذی و مزاحم بزنم که اول کلاه نخلدوزی سپس کله پوکشان بهدیوار آهنی بخورد... گفتگوی تمدنها در دریا، در کشتی، در بندر ... * قوانینی را که کشورهای اروپایی برای امنیت کشتی و برای سلامتی پرسنل وضع کردهاند، مانند شمشیر داموکلاس بر سر سرنشینان کشتی میگرفتند و خود که نه نظم و نه دیسیپلین سرشان میشد و نه از قاعده و قانون بویی بردهاند، برای ارضای خودبزرگبینی و برای کسب اخاذی، اجرای مو به موی آن همه قوانین و دستورالعملهای متعدد و متنوع را از مسئولین کشتی میطلبیدند و هدف البته تنها یافتن نقطه ضعفی و لغزشای بود برای بهانهگیری و اگر چیزی نمییافتند، بجای تحسین و تشویق پرسنل، که کارشان را به خوبی و درستی انجام دادهاند، سخت عصبی میشدند و اخم میکردند و تا چند صد دلار باج سبیل نمیگرفتند و چند کارتون مشروب و سافت درینک و چند باکس سیگار پالمال و مارل بورو زیر بغل نمیزدند کشتی را ترک نمیکردند. اگر لازم بود بازرسی را تا یکهفته هم ادامه میدادند... که توی سرشان بخورد دهتا کارتون آبجو و سیگار و مشروب. مهم اتلاف وقت بود که برای ما جبرانناپذیر است و کم میآوریم در اتمام کارهای انباشته در کشتی... که چِندِش و دلزدگی مرا روز بهروز و سفر به سفر نسبت به این کارمندان عالیرتبه و درجه داران بلند مرتبه، بیشتر و بیشتر میکرد و دریغ که اینهمه تهوع و دلزدگی را نمیتوانستی با اعمال تعزیر اسلامی نشان دهی و گفتگوی تمدنها را آنطور که خودت دلت میخواهد ادامه بدهی... بر زبانت بود بهپُرسی چرا این قدر خود را حقیر میکنید؟ ولی زبان در میبستی که اگر کلامی میگفتی برچسب امپریالیستی و توهین به مقام ارشد دولت را به حسابت مینوشتند که گناهش جز با برگهای سبز دلار و شاید هم زندان با هیچ آبی شسته نمیشد. * در هندوستان یک گروه 150 نفری سر زده به کشتی میریختند و بهعنوان ( Black Gang ) کابینها را در جستجوی سیگار و مشروبی که بیش از حد مجاز نگهداری شدهاست بههم میزدند و با دستهای کثیف و آلودهشان لباسهای زیر و روی پرسنل را زیر و رو میکردند و چارچوب خصوصی دیگران را خانه شخصی خود میپنداشتند و اگر چیزی نمییافتند یک هرج و مرج و آشفتگی و بینظمی از خود بجای میگذاشتند که آن سرش نا پیدا. البته که در کشورهای متمدن چنین چیزی نمیدیدی. من حتا در آمریکای لاتین هم، که میتوان آن را با آسیا در یک حد دانست، چنین بلبشویی مشاهده نکردم که در قاره آفریقا و آسیا دیدم. و همین جا استثنا کنم کشور آفریقای جنوبی را که برخوردشان با دیگران بسیار متمدنانه بود. * اما بودجه این پولهایی که بهاجبار بهعنوان باج سبیل و رشوه و ریخت و پاش به این و آن پرداخت میکردیم از کجا تأمین میشد؟ باشد برای یادداشتی دیگر، که این یکی کمی طولانی شد.