Freitag, 21. November 2008
برخورد من با دزدان دریایی
در چند روز گذشته ربوده‌شدن نفت‌کش سعودی "سیریوس استار"، که در راه عبور از دماغه امید به مقصد آمریکا، طعمه دزدان دریایی شده است، سر خط اخبار رسانه‌های گروهی جهان شد و هر مفسر و تحلیل‌گری را به تفسیر و تحلیلی واداشت! مردم از خود می‌پرسند چگونه چند تا آفریقایی‌ی آسمون‌جُل ِپاپتی می‌توانند چنین ابر‌شناوری را در روز روشن، یا در تاریکی، جلو دوربین‌ها و رادار ها و چی پی اس‌ها و جلو چشم کاپیتان‌ها و دریادارها و دریاسالارها و کوفت و زهرمارها و ناو شکن‌ها و موج‌شکن‌ها و اژدر‌افکن‌ها و دشمن‌‌شکن‌های ابرقدرت‌های جهان بدزدند؟ و کشورهای پیشرفته و تا خرخره مسلح دنیا چنین ناتوان به تماشا به‌نشینند؟ و با سرافکندگی باج‌های چند میلیونی بپردازند؟ مگر شهر هرت‌است؟ مگر در عهد دقیانوس زندگی می‌کنیم که هیچ شناور کوچک و بزرگی از شّر حمله دزدان دریایی‌ي چلاق و کور و یک‌چشم در امان نباشد؟
در این‌جا فرصت را مغتنم می‌شمرم و یک بار دیگر درود می‌فرستم به ارتش سلحشور اسراییل، که هلی‌کوپترهایش حرکت هر جنبنده‌ای را تا شعاع چند صد کیلومتری زیر نظر و در مگسک تفنگ دارند، آرامش نسبی به منطقه ناآرام خاورمیانه بخشیده‌اند. نیت و قصد در برنامه‌ی خراب‌کاری‌ی هر خراب‌کاری را با پرتاب موشی کوچولو "موشک" در نطفه خفه می‌کنند.
شیخ حسن نصرالله چرا ماه‌هاست از سوراخ‌اش بیرون نیامده‌است؟
کدام دزد دریایی‌ی از جان گذشته‌ای جرأت می‌کند در حواشی تنگه تیران، یا در ناحیه خلیج عقبه یا اصولا در کناره بخش شمالی دریای سرخ چهره نشان دهد. من مطمئنم اگر مجوز برقراری آرامش در شاخ آفریقا و پاک‌سازی آن خطه را به نیروی دریایی و هوایی اسراییل واگذار کنند، جهان در مدت کوتاهی از شر حمله دزدان دریایی، در این منطقه‌ی دزد‌زده، آسوده می‌شود. آن‌گونه که نه انگار دزدی از بطن مادر زاییده شده بوده است!
دزدان دریایی؛ بلا و آفتی هستند نازل شده از آسمان کشورهای تروریسم‌پرور و زاییده از بطن حکومت‌های توتالیتر و طفل حرامزاده کشورهای هردنبیل و بی‌بند و بار. بیگانه با بشر و حقوق‌اش، نظیر جیم الف، که تروریست‌ها و دزدان را تغذیه روحی می‌کنند و از رساندن هر گونه یاری به آن‌ها خوداری نمی‌کنند. همچنین حاصل قوانین دست ‌و پا گیر کشورهای متمدن در رویارویی با این پدیده منحوس است.
این دزدان در وطن خویش به‌عنوان قهرمان روی دست گرفته می‌شوند، و به‌مصداق مو از خرس کشیدن کشتی هر مملکت ثروتمندی را می‌دزدند و چون بی‌عرضه‌گی کشورهای متمدن در رویارویی با ربایندگان زبانزد خاص و عام است، گروه گروه داوطلب پیوستن به جرگه دزدان می‌شود. با توجه به این‌که سیستم قضایی و عمل‌کرد دادگاه‌‌ها در کشور سومالی از بیخ و بُن به‌هم ریخته شده‌است، اینک قرار است دزدان را با هواپیما به آلمان پرواز دهند تا در هتل‌های آلمانی(نام زندان‌ها در آلمان) منتظر رأی دادگاه بنشینند و تله‌ویزیون تماشا کنند و در صورت محکومیت، یک عمر مفت و مجانی در هوای خوب آلمان و زندانهای تمیز و مرفه‌شان، آب خنک بخورند و فخر بفروشند به هموطنانی، که در محیط گند و کثیف و فقیر سومالی از هرگونه امکانات زندگی، غذا، دارو، بهداشت، مدرسه، حقوق انسانی، احترام به شخصیت و ...و ... محروم هستند.
رسانه‌های آلمانی گزارش می‌دهند آفریقایی‌ها از هم‌اکنون برای تسلیم‌شدن به‌کشتی‌های جنگی، به‌قصد ترانسپورت به زندان‌های آلمان صف کشیده‌اند، حتا از کشورهای هم‌جوار، که عمرا دریا ندیده‌اند، به‌منظور دست‌گیر شدن به‌‌اتهام دزد دریایی و زندان رفتن در آلمان، به ساحل سومالی کوچ می‌کنند.
*
من درگیری با دزدان دریایی را در سال‌های آخر خدمت‌ام در دریا چندین بار تجربه کردم، هرچند تا آن زمان شانس با من و با کشتی من یار بود و کسی از پرسنل کشتی‌ام آسیب جانی ندید. در مقابل ملوانان و کارکنان کشتی‌ام، چند دزد دریایی مسلح را، قبل از اینکه موفق به تسخیر کشتی بشوند، به قعر دریا فرستادند و روح‌شان را قرین رحمت فرمودند.
من در مقام فرمانده کشتی ازهیچ فردی در کشتی از این رویداد ایراد نگرفتم و کسی را سرزنش نکردم، چه اگر می‌کردم این‌‌‌چنین تفسیر می‌شد: دزدان مسلحی که قصد تصرف خانه ما، حمله به محیط کار و تصمیم به تجاوز به حریم خصوصی ما را داشتند، مجازند نیت‌شان را تحقق بخشند و ما بدون دفاع گوسفند قربانی بشویم.
دستور من روشن بود: یا آن‌ها یا ما.
صحبت بین مرگ و زندگی‌ست. تصرف مسلحانه کشتی، شوخی و مزاح نیست! کما این‌که پرسنل تعدادی از کشتی‌های دوست، که دستورات ربایندگان را نعل به نعل اجرا نکرده بودند، با تیر زدند.
*
تسخیر یک کشتی توسط دزدان دریایی می‌تواند به طرق مختلف صورت گیرد. در اصل "پیرات‌ها" با قایق‌های سریع‌السیر خود را به کشتی می‌رسانند، چنگک یا قلابی را که به طنابی وصل است به درون کشتی پرت می‌کنند، سپس، با توجه به کم‌وزنی و لاغری، فرزی و چابکی و چالاکی و جوانی‌شان از طناب بالا می‌آیند و با اسلحه پرسنل غیر مسلح را تسلیم می‌کنند.
اما یک روش خاص وجود دارد که امروزه بیش‌تر از آن پیروی می‌‌کنند، به‌این‌صورت: دو قایق سریع‌السیر (بیش‌تر از جنس فیبر) با چراغ‌های خاموش، در حالی‌که کابل یا طنابی آن دو را به‌هم وصل کرده است، یکی در سمت راست و دیگری در سمت چپ مسیر کشتی، آهسته حرکت می‌کنند و سعی می‌کنند کابل یا طناب را در سطح آب یا کمی بالاتر از آن نگه دارند. کشتی با سرعت تمام با این کابل برخورد می‌کند و کابل را، که اینک به‌دور دماغه کشتی پیچیده شده است با خود به جلو می‌برد. با این عمل، ناخواسته دو قایق متصل به کابل را یکی در سمت راست و دیگری در سمت چپ به بدنه خویش پهلو می‌دهد. و چون طناب یا کابل هنوز به هر دو قایق وصل است، شناور‌های‌ دزدان نیز، تا زمانی‌که کشتی توقف نکرده است، بدون نیاز به فعالیتی بخصوص، چسبیده به کشتی باقی می‌مانند.
انداختن چنگک و بالا آمدن افراد مسلخ از طناب دیگر عمل ساده‌ای‌ست.

من می‌دانستم تصرف دایمی سهل و ساده کشتی توسط دزدان، به‌مقدار زیادی ناشی از ترس و واهمه‌ای بود که نام دزدان و عمل دزدان در دل دریانوردان انداخته بودند. آن‌ها در مرحله نخست با خیال آسوده به کشتی‌ها حمله می‌کردند و چون انتظار مقاومت نداشتند جانب احتیاط را هم از دست می‌دادند. آن‌ها هرگز تصور نمی‌کردند بوشهری کله‌شقی مثل من، با دوز و کلک آخوندی، به‌فکر مقاومت بیافتد. آخوندها هر بلایی سر مملکت‌مان آورده باشند؛ دستِ‌کم دوز و کلک و حقه را هم یادمان داده‌اند.
من محل خطر و مکان‌های حمله را، مثل بسیاری از همکارانم، از پیش، از روی نقشه، می‌شناختم و اگر چاره‌ای جز عبور از آن منطقه نداشتم تمام پرسنل عرشه و گاه ماشین را بسیج می‌کردم. همه مسلح به لوله‌های آب آتش‌نشانی و پروژکتورهای قوی منتظر آمدن دزدها می‌شدیم و برای این‌که در نور نورافکن‌های خودمان دیده نشویم بچه‌ها همه سیاه‌پوش در پشت پروزکتورها یا در پشت قایق‌ها یا در پناه انبوه طنابها پنهان می‌شدند. من و افسر کشیک با یک سکانی برای مانور لازم، مانوری که از طریق "اتوپیلوت" دستگاه اتوماتیک ناویگاسیون کشتی، امکان انجام سریع‌اش نبود، در پل فرماندهی در تاریکی، کشتی را با سرعت به‌جلو می‌راندیم. قایق‌های تند رو دزدان اما سریع‌تر از ما بودند و به‌ما می‌رسیدند. ما نزدیک شدن آن‌ها را از روی پل و با دوربین‌های قوی و گاهی نیز از طریق رادار، می‌دیدیم و آلارم می‌دادیم و اعلام خطر می‌کردیم و محلی را که دزدان قصد داشتند بالا بیایند از طریق واکی‌تاکی با افسر کشیک، روی عرشه، در میان می‌گذاشتیم و هماهنگ می‌کردیم. دزدان اکثرا با دو یا سه قایق حمله می‌کردند. بجه‌ها تقسیم می‌شدند و با میله‌های آهنی، یا با چماق‌هایی که قبلا آماده کرده بودند، منتظر بالا آمدن دزدانِ مسلسل به‌دوش می‌شدند. آن‌ها هرگز تصور نمی‌کردند کسانی در کشتی در تاریکی منتظر پذیرایی از آن‌ها باشند. قلاب یا چنگک را که اکثرا به‌طنابی وصل بود بالا می‌انداختند. ارتفاع قایق تا لبه عرشه، بسته به آبخور کشتی، بین 10 تا 15 متر بود. قلاب را باید چند بار می‌انداختند تا به عرشه برسد و یا به‌لبه‌ای گیر کند، بویژه که لوله‌های آب آتش‌نشانی کشتی که با تمام فشار آب را به‌اطراف پراکنده می‌ساختند مانع از این می شدند که سرنشینان قایق با خیال راحت هدف‌گیری کنند. بچه‌ها دستور داشتند تا آن زمان هیچ حرکت مشکوکی انجام ندهند. اما به محض این‌که دزدان بالا آمده به‌انتهای طناب می‌رسیدند و با دست لبه بالایی کشتی را برای بالا کشیدن بدن می‌گرفتند، بچه‌ها با تبر یا با میله آهنی یا با چماق، بدون مکث، ولی بی سر و صدا، آن چنان بر دست و برسر آن بی‌چاره می‌کوبیدند که اکثرا بی‌هوش یا با انگشتان قطع شده، روی قایق، بر سر دوستان خویش می‌افتادند یا به لبه قایق خورده و در آب غلت می‌خوردند. با توجه به حرکت سریع کشتی و پرتاب آب و موج به عقب، دسترسی به لاشه رفیق شان کار آسانی نبود. همزمان ملوان دیگری طنابی را که به چنگک وصل بود با تبر قطع می‌کرد. کسانی که هنوز در قایق بودند فرصت تیر اندازی داشتند ولی بچه ها دستور داشتند به‌محض اتمام عملیات، که باید بسیار سریع صورت می‌گرفت، از تیر رس دزدان دور شوند و روی عرشه دراز بکشند یا در پشت دیوارهای آهنی کشتی پنهان شوند، من در تاریکی‌ی پل فرماندهی، در ارتفاق 50/60 متری، مدام با واکی تاکی با افسر کشیک روی عرشه در تماس بودم، صدای موتور‌خانه و فوران آب حاصل از چرخش پروانه غول‌پیکر کشتی نمی‌گذاشت صدای ما از واکی تاکی، که آهسته صحبت می‌کردیم، به گوش دزدان برسد و اصولا نمی‌فهمیدند چی شد؟ شاید تصور کردند طناب خود بخود پاره شده! شاید تصور کردند قلاب یا چنگک درست به لبه گیر نداشته و رها شده است! نمی‌دانم، ولی می‌دانم غافل‌گیری ما ابتکار عمل را از آن‌ها گرفته بود. به هر حال سرنشینان قایق برای نجات همکارشان، که اغلب هم یکی از اعضاء فامیل بود، در تاریکی شب گم می‌شدند.
چند بار هم اتفاق افتاد که با تیر اندازی نور‌افکن‌های ما را هدف قرار دادند و چون با دست خالی حریف آتش آنها نمی‌شدیم دستور عقب‌گرد داده می‌شد و همه سریع وارد ساختمان کشتی بنام(superstructur ) می‌شدند. درب‌های ساختمان، به‌منظور جلوگیری از نفوذ آب، هنگام توفان، همه آهنی بودند و بدون کلید، از بیرون، غیر قابل گشایش.
وقت برای دزدان بسیار گران‌بها بود و هست، بویژه در تنگه مالاکا بین مالزی و جزیره سوماترا و یا در خلیج سنگاپور، گاهی نیز در آفریقا و سواحل برزیل، که ناوچه‌های پلیس در پی در خواست کمک کشتی‌ها، آژیر کشان و با چراغ آبی‌رنگ چشمک‌زن به‌ یاری کشتی می شتافتند و یا چنین وانمود می‌کردند. شاید هم با دزدان همدست بودند. به هر حال خود پلیس هم می‌دانست که دزدها با دیدن چراغ آبی و یا با شنیدن آژیر فرار را بر قرار ترجیح می‌دهند که البته ما هم همین را می‌خواستیم. اگر پلیس در آمدن تأخیر می‌کرد، که اکثرا هم چنین بود، دزدها به‌ناچار از خیر گشودن درب‌های آهنین کشتی، که بی‌نتیجه بود، می‌گذشتند و به سراغ کالاها می‌رفتند و پس از گشودن کانتینرها با چکش و منتیل، ویدیو و رادیوو تله‌ویزیون، دوربین‌های عکاسی و فیلم‌برداری یا هر کالای قیمتی‌ای که به‌دست‌شان می‌رسید با خود می‌بردند.
من روی پل فرماندهی همه این تحرکاتِ روی عرشه را شاهد بودم و مخصوصا همه نور افکن‌ها را روشن می‌کردم. بیش‌تر بدین دلیل تا دزدان محتوای کانتیرها را به‌چشم ببینند؛ تا اگر در کانتینری کیسه‌های قهوه یا کاکائو و امثالهم وجود داشت، دزدان بدون این‌که آسیبی به آن‌ها وارد کنند، سراغ کانتینر بعدی بروند، و در اثر عصبانبت، بی‌هوده به کالاهایی که بدردشان نمی‌خورد آسیبی نرسانند...
ادامه دارد...
بخش دوم اینجا:
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin مطلب را به دنباله بفرستید: Donbaleh

Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com